پارت هفدهم

دیا: بزا داستانش رو واست تعریف کنم از اونجایی شروع شد که
شروع داستان از زبان دیا😊😊
 با آتو داشتیم راه میرفتیم تو خیابون
آتو: دیا بریم شهر بازی
دیا: باش من برم خونه شب میبینمت فقط من با متین و نیکا و ارسلان
آتو: باش منم با امیر میام
دیا: رفتم خونه از متین اجازه گرفتم که شب بریم شهر بازی
متی: نه منو اری شرکت کار داریم(اری و متی تو شرکت کار میکنن)
دیا: میشه من و نیک بریم آتو و امیر هم هستن
متی: نه خیرم
دیا: باش رفتم زنگ زدم آتو
مکالمه 📱
دیا: سلام آتو
آتو: سلام اجازه دادن میاید
دیا: نه تا گفتم نه قطع کرد
پایان مکالمه🚫
فردا صب(موقع دانشگاه) 🌆
دیا: آتو چرا قط کردی دیروز
آتو: چون دوبار دیگه هم سر کارم گذاشتی و امیر گف ایندفه اگه سر کار گذاشته باشی یه کتک داری
دیا: حالا مگه زدت
آتو: یه دفه این ور صورتم رو روبش کردم
دیا: چرا کبود شده اون زده
آتو: بخاطر تو و اون داداش خنگت و رل درازت
دیا: خفه شو بیشعور رل خودت این بلا رو سر خودت آورده به ماچه بیجنبه ها
آتو: برو بابا یه دفه دوتامون پاشودیم رفتیم
پایان داستان😊😊
دیا: از اون موقع ازش ناراحتم

برید تو خماری
دیدگاه ها (۰)

واااااااااای غششششسس من دارم میمیرم یکی کمکم کنهاینجا چه خبر...

پارت شانزدهم

پارت پانزده

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیشپارت:۳ جیمین:هنو...

پارت ۱۲ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط