سناریو سگ های ولگرد بانگو
سناریو سگ های ولگرد بانگو
پارت ۶
ساعت دور و بر ۷ بود که یک دفعه صدای در اومد
امیلیا: اومدم
لای در رو باز کردم دیدم یومه هست
برای همین در رو باز کردم
امیلیا : یومه خوش اومدی زود باش بیا تو خونه
یومه: سلام امیلیا
اومدم عجله نکن چرا انقدر عجله داری؟
امیلیا : اولین باره دوستم رو دعوت میکنم چخ انتظاری داری؟
رفتیم داخل خونه و با هم یه فیلم ترسناک انتخواب کردیم
(بله دیگه این دو تا اسکلن میخوان با هم نصفه شب سکته رو بزنن)
ساعت ۱ بود که یک دفعه صدای زنگ در اومد
هر دو تامون ترسیده بودیم
امیلیا: کیه؟
پستچی : از اداره پست اومدم یه بسته داریم
امیلیا: تو ذهنش ( ولی من که بسته ای سفارش ندادم حتی اگه کسی برام چیزی فرستاده باشه الان که تحویل نمیدن)
لای در رو باز کردم و برگه داد امضا کنم و گفت ارسالش رایگان هست و رفت
وقتی رفت جعبه رو باز کردم
چیزی که دیدم شوکم کرد
یه شراب هزار ساله که باید اون رو قاچاقی بخری شاید ۱۷ میلیارد ین میارزید
ولی گفتم که ولش کن فردا پست چی خودش میفهمه بسترو اشتباهی فرستاده برای همین بر میگرده پسش برگردونه دوست ندارم تو دردسر بی افتم
شراب رو گذاشتم تو جعبش و گذاشتم زیر تختم که اگه دزد اومد خونه اونو ندزده تا برام شر نشه
رفتم داستان رو به یومه گفتم و بعد رفتیم خوابیدیم
(صبح شد)
توی خواب عمیق بودم که حس کردم بیرون یه صدایی میاد
(راستی بچه ها اون روز هوا خیلی آلوده بود برای همین مدرسه تعتیل بود برای همین امیلیا یومه رو دعوت کرد خونه)
رفتم بیرون دیدم چویا هست و داره سر پستچی داد میزنه
اصلا نمیزاشت پست چی حرفش رو بزنه
من هم عصبانی شدم رفتم جلو و به چویا گفتم..........
خوب بود تا اینجا؟
ادامش بدم؟
راستی بچه ها چون مغز من خراب بود یه کاری کردم
خونه یومه کوچه روبه رویی خونه امی هست
چویا چون تو این سناریو هم تو مافیا بود یه عمارت داشت و از یه شهر دیگه با بهترین دوستش دازای اومده بود درس بخونه برای همین هر دو تو یه عمارت چسبیده به خونه امی زندگی میکنن
مافیا هم سه کوچه اونور تر توی ساختمون بزرگ نزدیک خونه امی هست
آژانس هم یه کوچه اونور تر
مدرسه هم رو به روی خونه امی هست
گفتم مغز من مریضه همرو گذاشتم پیش هم تا کارم راحت بشه🤣
پارت ۶
ساعت دور و بر ۷ بود که یک دفعه صدای در اومد
امیلیا: اومدم
لای در رو باز کردم دیدم یومه هست
برای همین در رو باز کردم
امیلیا : یومه خوش اومدی زود باش بیا تو خونه
یومه: سلام امیلیا
اومدم عجله نکن چرا انقدر عجله داری؟
امیلیا : اولین باره دوستم رو دعوت میکنم چخ انتظاری داری؟
رفتیم داخل خونه و با هم یه فیلم ترسناک انتخواب کردیم
(بله دیگه این دو تا اسکلن میخوان با هم نصفه شب سکته رو بزنن)
ساعت ۱ بود که یک دفعه صدای زنگ در اومد
هر دو تامون ترسیده بودیم
امیلیا: کیه؟
پستچی : از اداره پست اومدم یه بسته داریم
امیلیا: تو ذهنش ( ولی من که بسته ای سفارش ندادم حتی اگه کسی برام چیزی فرستاده باشه الان که تحویل نمیدن)
لای در رو باز کردم و برگه داد امضا کنم و گفت ارسالش رایگان هست و رفت
وقتی رفت جعبه رو باز کردم
چیزی که دیدم شوکم کرد
یه شراب هزار ساله که باید اون رو قاچاقی بخری شاید ۱۷ میلیارد ین میارزید
ولی گفتم که ولش کن فردا پست چی خودش میفهمه بسترو اشتباهی فرستاده برای همین بر میگرده پسش برگردونه دوست ندارم تو دردسر بی افتم
شراب رو گذاشتم تو جعبش و گذاشتم زیر تختم که اگه دزد اومد خونه اونو ندزده تا برام شر نشه
رفتم داستان رو به یومه گفتم و بعد رفتیم خوابیدیم
(صبح شد)
توی خواب عمیق بودم که حس کردم بیرون یه صدایی میاد
(راستی بچه ها اون روز هوا خیلی آلوده بود برای همین مدرسه تعتیل بود برای همین امیلیا یومه رو دعوت کرد خونه)
رفتم بیرون دیدم چویا هست و داره سر پستچی داد میزنه
اصلا نمیزاشت پست چی حرفش رو بزنه
من هم عصبانی شدم رفتم جلو و به چویا گفتم..........
خوب بود تا اینجا؟
ادامش بدم؟
راستی بچه ها چون مغز من خراب بود یه کاری کردم
خونه یومه کوچه روبه رویی خونه امی هست
چویا چون تو این سناریو هم تو مافیا بود یه عمارت داشت و از یه شهر دیگه با بهترین دوستش دازای اومده بود درس بخونه برای همین هر دو تو یه عمارت چسبیده به خونه امی زندگی میکنن
مافیا هم سه کوچه اونور تر توی ساختمون بزرگ نزدیک خونه امی هست
آژانس هم یه کوچه اونور تر
مدرسه هم رو به روی خونه امی هست
گفتم مغز من مریضه همرو گذاشتم پیش هم تا کارم راحت بشه🤣
- ۵.۲k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط