رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 20
ساشا
باآراد وامیرعلی به سمت خروجی دانشگاه حرکت کردیم
امیر علی:ایول آرمیلا امروز جک رو با چه تهدیدی سر جاش نشوند
ساشا:اون تهدید نبود برو دعا کن فردا سالم بیاد سر کلاس مگه نه آراد
آراد با کلافگی :اهوم
ساشا : آراد چیزی شده
آراد با دستپاچگی:نه بابا چی شده
آراد زیادی مشکوک می‌زد یه کلاب رسیدیم به سمت صندلی که بچه ها نشسته بودن رفتیم کارن ومهراب اونا دوستای دوران دبیرستانم بودن ومن اونا راهم دوست داشتم [نویسنده:طبیعه آدم ها دوستاشونو رو دوست دارن ]
به سرم زد یه کم شیطنت بخرج بدم گوشی رو برداشتم و باصدای بلندی گفتم میخوام زنگ بزنم به مدیر دانشگاه سکوتی حاکم شد چند تا از بچه های کلاس هم بودن الان خیلی با خوشی من خواهند خندید
دیدگاه ها (۰)

🖤

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت نمیدونم چندآدر...

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت ۱۸ساشاآدرینا ا...

رمان جیمین ( سایه عشق پارت ۶)

رمان جیمین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط