اش می شد لحظه ها را پس گرفت

ڪاش می شد لحظه ها را پس گرفت
عشق های بی صدا را پس گرفت

يا ورق زد ڪودڪی را باز هم
روزهای با صفا را پس گرفت

روے بودن يا نبودن خط ڪشيد
لطف بی حدّ خدا را پس گرفت

بار ديگر يك غزل را كوك ڪرد
قصه هاے آشنا را پس گرفت

انتهاے عشق را ول ڪرد و رفت
ابتداے ماجرا را پس گرفت

پرسه زد در ڪوچہ ی ديروزها
باز آن حال و هوا را پس گرفت
دیدگاه ها (۲)

صبرت که تمام شد نرومعرفت تازه از آنجا آغاز می شود

دلم گرم میشودوقتی میگویی‌:"مواظب خودت باش"امّا جانم تازه می ...

بـــــــوی تنـــــش مــــونده رو تنــــــت بفهمـــی عطــــر ...

اندر تن من؛جان و رگ و خون همه "او" ست‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط