ادامه پارت
ادامه پارت 70
جونگکوک : دفعه آخرت باشه وقتی میام بیرون همچین ژر پر رنگی میزنی
دستش رو پشت گردن دختر برد و با خشم به سمته خودش کشید و درحالی که با لب هاش لب های همسرش رو لمس میکنید گفت
جونگکوک : این لب ها فقد باید برای من دید بشن .. فهمیدی
بازم همون لحنی مالکانه و دستورش که لرز به تنش انداخت...دختر حتا یک لحظه هم نگاهش رو از چشم های مشکی جونگکوک برنداشت
ویوا : باش فهمیدم
دستش روی گونه جونگکوک کشید و پلک های خیسی رو بست و پیشونیش رو به پیشونی جونگکوک تکیه داد و با صدای که هر لحظه بخاطر بغض خفه میشد گفت ... ویوا : لطفاً شب مون رو خراب نکن
چشماش رو باز کرد و توی همون فاصله به چشم هایش جونگکوک نگاه کرد .. که دیگه هیچ اثری از اون خشم عصبانیت نبود نگاهی تیره عصبی نبود ... بازم همون نگاه مهربون و دوست داشتنیش رو میدید
لبخند گرمی مهربونی بهش زد و دست بزرگ قوی جونگکوک رو بین دست ظریفش گرفت ... ویوا : میایی قبل از رفتن یکم قدم بزنیم
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و درحالی که باهاش هم قدم میشد و پرسید. .... جونگکوک : قدم بزنیم ؟
ویوا : آره هوا خیلی خوبه..نکنه تاحال با کسی قدم نزدی..چرا
جونگکوک با همون اخم ریزی مردونه ای که روی صورتش بود گفت
جونگکوک : نه قدم نزدم ... چون ترو پیدا نکردم
دختر با گونه های گل انداخته نگاهش رو به جلو داد و لبخند خجالتی زد
خوشحال بود که جونگکوک بحث رو کش نداد
جونگکوک : دفعه آخرت باشه وقتی میام بیرون همچین ژر پر رنگی میزنی
دستش رو پشت گردن دختر برد و با خشم به سمته خودش کشید و درحالی که با لب هاش لب های همسرش رو لمس میکنید گفت
جونگکوک : این لب ها فقد باید برای من دید بشن .. فهمیدی
بازم همون لحنی مالکانه و دستورش که لرز به تنش انداخت...دختر حتا یک لحظه هم نگاهش رو از چشم های مشکی جونگکوک برنداشت
ویوا : باش فهمیدم
دستش روی گونه جونگکوک کشید و پلک های خیسی رو بست و پیشونیش رو به پیشونی جونگکوک تکیه داد و با صدای که هر لحظه بخاطر بغض خفه میشد گفت ... ویوا : لطفاً شب مون رو خراب نکن
چشماش رو باز کرد و توی همون فاصله به چشم هایش جونگکوک نگاه کرد .. که دیگه هیچ اثری از اون خشم عصبانیت نبود نگاهی تیره عصبی نبود ... بازم همون نگاه مهربون و دوست داشتنیش رو میدید
لبخند گرمی مهربونی بهش زد و دست بزرگ قوی جونگکوک رو بین دست ظریفش گرفت ... ویوا : میایی قبل از رفتن یکم قدم بزنیم
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و درحالی که باهاش هم قدم میشد و پرسید. .... جونگکوک : قدم بزنیم ؟
ویوا : آره هوا خیلی خوبه..نکنه تاحال با کسی قدم نزدی..چرا
جونگکوک با همون اخم ریزی مردونه ای که روی صورتش بود گفت
جونگکوک : نه قدم نزدم ... چون ترو پیدا نکردم
دختر با گونه های گل انداخته نگاهش رو به جلو داد و لبخند خجالتی زد
خوشحال بود که جونگکوک بحث رو کش نداد
- ۲۳.۴k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط