خب لعنتیها به صراحت میگویند اشیا از آنچه در آینه میبینید
خب لعنتیها به صراحت میگویند اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند...خزعبل است دیگر ! من هرچه به تو نگاه میکنم هی دورتر و دورتر میروی !...
میگویند اگر در کنار کسی که دوست داری به خواب روی کاهش فشارهای عصبی است و خوابی راحت ، چرتی دیگر به خوردمان ! من هرشب رویای تورا دو دستی بغل میکنم اما نه خبری از خواب راحت است و نه کاهش فشارهای عصبی...
میگویند جادهی دوست داشتن دوطرفه است ! دوطرفه است اما شبیه به چالوس و هراز که هر دَم از سمت تو سنگی برفی بورانی خلاصه خرابی بار میآید و مسدود میشود هر دوست داشتن ریزی هم که داشتی و میماند یک جادهی پرترافیک یکطرفه !...
میگویند فاصله آدم را عزیز میکند ! ای دل غافل در این فرسنگها دوری هیچ فرجی حاصل نشد ، فقط ایاب و ذهاب سنگینی ماند گردنمان !...
میگویند از محبت خارها گل میشود ! مهر هست اما همچنان خارها دست و بال را خونین میکند ، محبتی سبز نشد در بیشهی ما ، فکر کنم جنس مهر مشکلی دارد ! ناجور است که به دلش نمینشیند هر تکاپویی هم که با جان و دل خرج میشود !...
میگویند آدمها سرآخر سهم رویاهایشان هستند ! این یکی را دیگر فکر کنم حقیقت باشد و واقعیت ؛ مگر چقدر زندهایم !؟ هر دست و پایی را که میتوان باید زد تا رویا و واقعیت زندگیمان یکی شود ، اندک است نفس در این وادی ؛ حیف میشود گَر نگذرد به آنچه خواهانیم...
خشم و هیاهو روایتی گفت که هیچچیز از هیچکس بعید نیست ! او هم راستگو بود به گمانم قابهایش که اینچنین روایت کرد ؛ دروغی نگفت فقط شبیه به تَه خیار اندکی تلخ بود !...سرآخرش آدمها برای بغل کردن رویاهایشان تمام کلون درها را میزنند ، از دید تمام آینهبغلها دور میشوند و جادهی دوطرفه یک سمتش بر اثر ریزش سنگهای بزرگ تا ابد مسدود میشود و تو میمانی و حجم بیامانی تردد و فاصلهی بیرحم هم بالاخره قلم میگیرد تورا از تمامیتش...
عجیب است گاهی به اثباتها هم شک و گمانت میشود و تمام جملههای دنیا برایت معکوس...اما نه ! نمیشود کتمان کرد ! اشیا از آنچه در آینه میبینیم به ما نزدیکتر است !.......
میگویند اگر در کنار کسی که دوست داری به خواب روی کاهش فشارهای عصبی است و خوابی راحت ، چرتی دیگر به خوردمان ! من هرشب رویای تورا دو دستی بغل میکنم اما نه خبری از خواب راحت است و نه کاهش فشارهای عصبی...
میگویند جادهی دوست داشتن دوطرفه است ! دوطرفه است اما شبیه به چالوس و هراز که هر دَم از سمت تو سنگی برفی بورانی خلاصه خرابی بار میآید و مسدود میشود هر دوست داشتن ریزی هم که داشتی و میماند یک جادهی پرترافیک یکطرفه !...
میگویند فاصله آدم را عزیز میکند ! ای دل غافل در این فرسنگها دوری هیچ فرجی حاصل نشد ، فقط ایاب و ذهاب سنگینی ماند گردنمان !...
میگویند از محبت خارها گل میشود ! مهر هست اما همچنان خارها دست و بال را خونین میکند ، محبتی سبز نشد در بیشهی ما ، فکر کنم جنس مهر مشکلی دارد ! ناجور است که به دلش نمینشیند هر تکاپویی هم که با جان و دل خرج میشود !...
میگویند آدمها سرآخر سهم رویاهایشان هستند ! این یکی را دیگر فکر کنم حقیقت باشد و واقعیت ؛ مگر چقدر زندهایم !؟ هر دست و پایی را که میتوان باید زد تا رویا و واقعیت زندگیمان یکی شود ، اندک است نفس در این وادی ؛ حیف میشود گَر نگذرد به آنچه خواهانیم...
خشم و هیاهو روایتی گفت که هیچچیز از هیچکس بعید نیست ! او هم راستگو بود به گمانم قابهایش که اینچنین روایت کرد ؛ دروغی نگفت فقط شبیه به تَه خیار اندکی تلخ بود !...سرآخرش آدمها برای بغل کردن رویاهایشان تمام کلون درها را میزنند ، از دید تمام آینهبغلها دور میشوند و جادهی دوطرفه یک سمتش بر اثر ریزش سنگهای بزرگ تا ابد مسدود میشود و تو میمانی و حجم بیامانی تردد و فاصلهی بیرحم هم بالاخره قلم میگیرد تورا از تمامیتش...
عجیب است گاهی به اثباتها هم شک و گمانت میشود و تمام جملههای دنیا برایت معکوس...اما نه ! نمیشود کتمان کرد ! اشیا از آنچه در آینه میبینیم به ما نزدیکتر است !.......
- ۸۱۶
- ۱۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط