شبی بارانشبی آتششبی آیینه و سنگم

شبی باران،شبی آتش،شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم،شبی با مرگ می جنگم
تو آتش میشوی بر خرمن احساس تنهاییم
تورا با هر نفس میبویم اما باز دلتنگم

ما شقایق های باران خورده ایم
سیلی ناحق فراوان خورده ایم
ساقه احساسمان خشکیده است
زخم ها از باد و طوفان خورده ایم
تا چه بوده تا کنون تقصیرمان
تا چه باشد بعد از این تقدیرمان...
دیدگاه ها (۴)

من پریشان تر از آنم که تو می پنداریشده آیا ته یک شعر ترک برد...

ببار بارون...

شاد بودن هنر استشادکردن هنری والاترلیک هرگز نپسندیم به خویشک...

دلتنگی های پوچ، با قهوه های سردتنهایی منو ،هیچی عوض نکرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط