هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part9
آروم از پله ها پایین میرفتم که پنجره ی بزرگی منو جذب خودش کرد .
پنجره ی بزرگ که دیوار رو گرفته بود .طلوع خورشید رو میشد از پنجره دید انقدر که بزرگ و زیبا بود .محو زیبایی طلوع بودم که صدای گرفته اما جونی نظرم رو به خودش جلب کرد .پشت سرم برگشتم ،اون ...اون ..کی بود؟
"ویو جونگکوک"
شب مثل همیشه خوابم نمیبرد .کار هر شبم این بود که رو تخت دراز بکشم و به سقف خیره بشم ،یا فقط چشمام رو ببندم .
نزدیک های طلوع صب بود که تصمیم گرفتم از رخت خواب جدا شم .جدا شدن از تخت برام سخت نبود چون اصلا نقشی تو اتاقم نداشت ؛به هر حال من که نمیخوابیدم .
به سمت آینه رفتم و تو چشمام خیره شدم ،هنوز صدای جیغ اون شب رو میشنیدم .چرا این صدا دست از سرم بر نمی داشت رو خودمم نمیدونم .
اخمی کردم و با لحن و صدای گرفته ام گفتم:
جونگکوک:خودتو جمع کن مرد !تا کی میخوای درد اون شب رو بکشی ،تو تا حالا مرگ هزاران نفر و کشته شدنشون رو دیدی ولی الان داری به خاطر اون شب و اون شخص خودت رو اذیت میکنی ؟
جونگکوک:بیخیال پسر ..اون زن حتی به تو اهمیت هم نمیداد ؛چه به اینکه همش به فکرشی !
ولی نه دیگه انگیزه هم نمی تونستم بگیرم .از آینه چشم برداشتم و از اتاق خارج شدم .از پله ها داشتم پایین میرفتم که ا/ت رو دیدم .به بیرون پنجره خیره شده بود و حتی پلکم نمیزد ..دختره نه تنها خوشگل بود بلکه یه رگ خنگم داشت .
سر جام ایستادم و به دیوار کنارم تکیه دادم و گفتم :
جونگکوک:به چی انقدر خیره شدی که حتی پلکم نمیزنی؟
با تعجب به سمتم برگشت .با چشمای پر از تعجب که درونشون داد میزد که منو نمیشناسه گفت:
ا/ت:دارم به طلوع خورشید نگاه میکنم .
جونگکوک:خوشگله !نه؟
با لبخند دوباره به سمتم برگشت و سرش رو دوبار به نشانه ی آره تکون داد و به پنجره خیره شد .
کنارش ایستادم و دستام رو تو جیب های شلوارم بردم و با اون به طلوع خیره شدم .خورشید طلوع کرد و درخشید .زیبایی که هیچ کس تا حالا راجبش صحبت نکرده بود .خورشید زیبا بود اما همه راجب ماه صحبت میکردن .
نفس عمیقی کشیدم و گفتم ...
ادامه دارد
بچه ها حالتون خوبه؟
هر کجا که باشید مواظب خودتون باشید و هواستون به خودتون و خانواده هاتون باشه .ایشالله که همه چیز خوب میشه
دیدگاه ها (۱۰)

هـ؋ـت وارث🍷Part10جونگکوک:خانوم کوچولو خورشید طلوع کرد ..بسته...

گلوله‌ے آخرPart1جوری نگاهش میکرد که انگاری کینه ای چند هزار ...

هـ؋ـت وارث🍷Part8چه علاقه هایی داری و از چه چیز های متنفری .ن...

هـ؋ـت وارث🍷Part7که اون زن به سمتم برگشت و بهم خیره شد و گفت:...

دوست پسر دمدمی مزاج

پارت ۱۶۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط