کنار هم نشسته بودیم

کنار هم نشسته بودیم
زل زده بودیم به آسمون
پرسید از چی میترسی؟
نگاش کردم و گفتم از تنهایی ؛ بغلم کرد ..
پرسید الان چی؟
گفتم هنوزم از تنهایی
اما حالا بیشتر
خیلی بیشتر ..(:
دیدگاه ها (۳)

چرا تو این سن باید انقد بدبخت باشی که به این فکر کنی که چه پ...

اوج غـــــــم میدونــــے کــــجـــاســـت...؟وقتـــےِواســـــ...

درد ینی بری دنبالِ اهنگی بگردی کِ اشکِتو در میاره :)

دختر : من حسودیم میشه ، موقعی که دخترا بهت نگاه میکنن !پسر :...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

black flower(p,243)

وسط یه بازار شلوغخیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شدپلک نزد ، پلک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط