وقتی جلوی چند پسر می رسد
وقتــی جلوی چند پسـَر مــی رسد...
بآ صدآی بلــَند مــی خَنـــدد...
شیطنــت مــی کــُند...
شآلــَش را عقــَب مــی کشَد...
چشمکــ مــی زند.
چشمآن پُر از آرآیشــش برق مــی زند...
بنـــد کتآنــی اش دقیقا همآن جــآ بآز مــی شَــود...!!!
مشغول بستــن بند کفشش مــی شَود...
خـــودش رآ مــی شکـــنَد...له مــی کند....تآ به او نگآه کننـــــد...
امآ...
مــی ارزد ؟؟؟
بآ صدآی بلــَند مــی خَنـــدد...
شیطنــت مــی کــُند...
شآلــَش را عقــَب مــی کشَد...
چشمکــ مــی زند.
چشمآن پُر از آرآیشــش برق مــی زند...
بنـــد کتآنــی اش دقیقا همآن جــآ بآز مــی شَــود...!!!
مشغول بستــن بند کفشش مــی شَود...
خـــودش رآ مــی شکـــنَد...له مــی کند....تآ به او نگآه کننـــــد...
امآ...
مــی ارزد ؟؟؟
- ۶۲۲
- ۲۹ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط