مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

p

p88

ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن برگردن

ژان..یادم رفت برای برگشتن ب قلمروی زمین باید کلید داشته باشیم

دلربا..پس باید از اقامتگاه پادشا برداریم

ژان..پادشااااه
دلربا..اره بیا بریم

ژان دلربا همین که خواستن برن یهویی چند تا اژدها از جلوشو به سمت زمین پرواز کردن

ژان ..چشمام درست دید
دلربا..اره چونکه منم دیدم

ژان ..اونا به سمت زمین رفتن
دلربا.. چطوری آزاد شدن مگه زندانی نبودن

ژان ..حتما اتفاقی تو زمین افتاده
دلربا..باید هرچه زود تر برگردیم

ژان.. باشه


لیژان.. ژان هنوز برنگشته دینگ یوشی ام رفته حالا باید چیکار کنیم

سرپرست.. کاری از دست ما برنمیاد به جز اینکه صبر کنیم ببینیم چی میشه

لیژان.. پایتخت بهم ریخته معلوم نیست سر بقیه چی اومده

ییبو تو زندان بود که دینگ یوشی به دیدنش اومد


دینگ یوشی ..حالت چطوره

ییبو.. ژان پیدا گردی

دینگ یوشی.. اون به سرزمین آسمانی رفته
ییبو.. اونجا چیکار میکنه ممکنه کشته بشه

دینگ یوشی.. تو این وضعیت باید نگران خودت باشی

ییبو.. میخوان چیکار کنند بامن

دینگ یوشی.. فردا سه فرقه در مورد تو تصمیم میگیره تا باهات چیکار کنند

ییبو ..سه فرقه

دینگ یوشی.. میدونم عجیبه اما واقعیت داره من تا جایی که بتونم برای مجازات تخفیف میگیرم

ییبو ..آخرشم من بودم که متعدشون کردم اونا متعد شدن تا منو نابود کنند

دینگ یوشی.. اره مسخرست نگران نباش من به هر قیمتی شده تورو از اینجا بیرون میارم

ییبو ..نگران نیستم

دینگ یوشی.. باشه من وقت ندارم دیگه میرم حالا یکی منو میبینه

ییبو.. باشه مراقب باش

دینگ یوشی.. اینو من باید بگم فعلا


دقیقا نصفه شده بود که اتفاق عجیبی تو پنج قلمرو افتاد

ژان دلربا همین که میخواستن کلید بردارن یه صدایی اونا رو متوقف کرد‌.


شب شده بود و همه مردم خواب بودن که اژدهاها به زمین و تمام پنج قلمرو حمله کردن همه جارو به اتیش می‌کشیدن خیلی یهویی شد برای شوکای و بقیه خبر آوردن که شوکای دستور داد مردم جای امنی ببرن و بقیه ارتش هم برای نبرد با اژدها ها آماده بشن

تو این وضعیت مردم می‌ترسیدند مالچانیو داشت از دور که همه جیز مشخص بود. نگاه می‌کرد

مالچانیو ..قبل از اینکه ییبو قدرت مند تر بشه باید کشته بشه

نئوهو ..هنوز خبری نشد

موجین... متاسفم نتونستم جنازه خواهرتون پیدا کنم

نئوهو.‌. احمق پس شماها به چه دردی می‌خورید

موجین.. لطفا منو بکشید

نئوهو.. اگه با کشتن تو همه چیز حل میشد مطمعن باش میکشتمت به جای اینکارا برو و خواهرم پیدا کن نمیتونم اجازه بدم بدنش تو سرزمین فانی ها بمونه

موجین ..بله قربان

همون لحضه یکی از سرباز ها اومد و گفت خبر فوری دارم

نئوهو.. چی شده

سرباز..اژدها آزاد شون و دارن قلمرو انسان هارو از بین میبرن

نئوهو.. امکان نداره اونا سال های زیادی هست که زندانی بودن چطور آزاد شدن

سرباز ..تا جایی کع شنیدم به نظر میاد به خاطر قدرت ییبو اونا دیوونه شدن

نئوهو ..پس ییبو اژدها ها روهم میتونه کنترل کنه لعنت بهش باید زود تر از شرش خلاص بشیم

شوکای ..همه اینا سر ییبو هست باید زود تر یه فکری براش برداریم

یوشوشین..به دیدن وانگ اومد

وانگ.. تو که باز اینجایی مگه بهت نگفتم زیاد دنبالم نکن

یوشوشین.. باید حرف بزنیم

وانگ ..واقعا نمیدونم چه گذشته با تو دارم اما از تعقیب کردن من چیزی به دست نمیاری

یوشوشین.. ما قبلا خیلی صمیمی بودیم هیچی یادت نمیاد

وانگ ..نه پس برو زود تر

یوشوشین..اگه یادت نمیاد چرا هنوز دستبند که برات درست کردم داری من این دست بند با گل های توی گل خونه خودم درست کردم یادت نمیاد

وانگ نگاهی به دستبند انداخت و از دستش در آورد و دور انداخت جلوی یوشوشین

یوشوشین بغضش ترکید و از اونجا دور شد

وانگ فقط سرشو نگه داشت یوشوشین براش آشنا بود اما چیزی یادش نمیومد
پیر های قبیله آسمانی به زمین رسیده بودن

مالچانیو ..خوش اومدید چند دقیقه دیگه جلسه شروع میشه پس لطفا همراه من بیایید

اونا به همراه مالچانیو به جلسه بیرون از شهر که تمامی اونجا حضور داشتن رفتن و برای تصمیم گیری در مورد ییبو باید نظر سنجی میکردن

لیژان که دیگه خوابش برده بود با صدای پرنده ها از خواب بیدار شد متوجه شد صبح شده رفت بیرون
لیژان نگاهی به دور بر کرد دید که ژان هنوز هم نیومده دیگه نا اومید شد

یهویی راه قبیله آسمانی دوباره باز شد

لیژان نگاهشو داد به بالا
دیدگاه ها (۰)

p..89شوکای همه گی اینجا جمع شدیم تا در مورد قدرتی که پدیدار...

p..90همگی قدرتشونو گزاشته بودن وداشتن ییبو مهرموم میکردن دین...

p..87شوکای با بقیه رسیدن یوشوشین به وانگ زل زده بود که لینگ...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط