پارت هفتم رمان فرزند اتش
پارت هفتم رمان فرزند اتش
---
ات به سمت دفتر کاری جونگکوک رفت و در زد.
جونگکوک با صدایی بم و قوی مثل همیشه گفت:
– بیا تو.
ات وارد اتاق شد، در را آرام پشت سرش بست و با تردید شروع کرد به حرف زدن:
– خوب آقای جئون، من فهمیدم که جیهو یه مبلغ زیاد، مخفیانه برای زنی به اسم «سومی» فرستاده.
جونگ با شنیدن اسم سومی چشماش گرد شد، اما زود خودش رو کنترل کرد. نفس عمیقی کشید و گفت:
– خوبه... یوگیوم؟
یوگیوم سریعتر از همیشه جواب داد:
– بله قربان؟
جونگکوک بدون اینکه نگاه از پنجرهی بارونخورده برداره گفت:
– همهی افراد رو جمع کن... قراره یه نقشه اساسی بکشیم.
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که همه توی سالن کنفرانس جمع شدن. نور مهتاب از پنجره میتابید و روی صورتهای خستهی اعضا سایه مینداخت.
جونگکوک روی صندلی نشست، دستاشو در هم قفل کرد و با لحن جدی گفت:
– جیهو… داره بازی خودش رو میکنه. فرستادن اون پول فقط یه تلهست. من مطمئنم سومی یه پوششه. ما باید بفهمیم پشتش کیه.
تاهیون جون رو به جلو خم شد و گفت:
– اگه حق با شما باشه، یعنی احتمالاً طرف ما رو از داخل لو داده.
ات نگاه سریعی به بقیه کرد و آرام گفت:
– من میتونم رد حساب سومی رو بگیرم. فقط لازمه یه نفر از بیرون کمکم کنه، چون مسیر انتقالها از سرورهای خارجی گذشته.
جونگکوک نگاهی تیز بهش انداخت.
– تو فقط شروع کن. من بقیهاشو پوشش میدم.
فضا سنگینتر از همیشه بود. سکوت اتاق فقط با صدای تیکتاک ساعت شکسته میشد.
یوگیوم پروندهها رو روی میز پخش کرد و گفت:
– اینا همهی تراکنشهای اخیر جیهوئه. یهچیزی این وسط عجیبه… پول دقیقاً همون روزی منتقل شده که اون جلسهی سری در بندر لغو شد.
جونگکوک به آرامی از جاش بلند شد. شیشهی پنجره از شدت باد لرزید.
– یعنی اون از همون موقع نقشهاشو کشیده بود...
با قدمهای محکم به سمت در رفت و گفت:
– از امشب دیگه هیچکس بهش اعتماد نکنه. فردا طلوع آفتاب… وقتشه که همهچی روشن بشه.
سکوت سنگینی حاکم شد. فقط صدای بارون بود که از پشت شیشه سرازیر میشد—و نگاههای پر از ترسی که بین ات و بقیه ردوبدل میشد، چون همه میدونستن… نقشهی جدید جونگکوک برای همیشه، یکی از اونها رو از بازی حذف میکنه.
---
ادامه دارد...
---
ات به سمت دفتر کاری جونگکوک رفت و در زد.
جونگکوک با صدایی بم و قوی مثل همیشه گفت:
– بیا تو.
ات وارد اتاق شد، در را آرام پشت سرش بست و با تردید شروع کرد به حرف زدن:
– خوب آقای جئون، من فهمیدم که جیهو یه مبلغ زیاد، مخفیانه برای زنی به اسم «سومی» فرستاده.
جونگ با شنیدن اسم سومی چشماش گرد شد، اما زود خودش رو کنترل کرد. نفس عمیقی کشید و گفت:
– خوبه... یوگیوم؟
یوگیوم سریعتر از همیشه جواب داد:
– بله قربان؟
جونگکوک بدون اینکه نگاه از پنجرهی بارونخورده برداره گفت:
– همهی افراد رو جمع کن... قراره یه نقشه اساسی بکشیم.
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که همه توی سالن کنفرانس جمع شدن. نور مهتاب از پنجره میتابید و روی صورتهای خستهی اعضا سایه مینداخت.
جونگکوک روی صندلی نشست، دستاشو در هم قفل کرد و با لحن جدی گفت:
– جیهو… داره بازی خودش رو میکنه. فرستادن اون پول فقط یه تلهست. من مطمئنم سومی یه پوششه. ما باید بفهمیم پشتش کیه.
تاهیون جون رو به جلو خم شد و گفت:
– اگه حق با شما باشه، یعنی احتمالاً طرف ما رو از داخل لو داده.
ات نگاه سریعی به بقیه کرد و آرام گفت:
– من میتونم رد حساب سومی رو بگیرم. فقط لازمه یه نفر از بیرون کمکم کنه، چون مسیر انتقالها از سرورهای خارجی گذشته.
جونگکوک نگاهی تیز بهش انداخت.
– تو فقط شروع کن. من بقیهاشو پوشش میدم.
فضا سنگینتر از همیشه بود. سکوت اتاق فقط با صدای تیکتاک ساعت شکسته میشد.
یوگیوم پروندهها رو روی میز پخش کرد و گفت:
– اینا همهی تراکنشهای اخیر جیهوئه. یهچیزی این وسط عجیبه… پول دقیقاً همون روزی منتقل شده که اون جلسهی سری در بندر لغو شد.
جونگکوک به آرامی از جاش بلند شد. شیشهی پنجره از شدت باد لرزید.
– یعنی اون از همون موقع نقشهاشو کشیده بود...
با قدمهای محکم به سمت در رفت و گفت:
– از امشب دیگه هیچکس بهش اعتماد نکنه. فردا طلوع آفتاب… وقتشه که همهچی روشن بشه.
سکوت سنگینی حاکم شد. فقط صدای بارون بود که از پشت شیشه سرازیر میشد—و نگاههای پر از ترسی که بین ات و بقیه ردوبدل میشد، چون همه میدونستن… نقشهی جدید جونگکوک برای همیشه، یکی از اونها رو از بازی حذف میکنه.
---
ادامه دارد...
- ۳.۷k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط