دیدار با شوالیه ماه
دیدار با شوالیه ماه
بخش چهلویکم
شدو🖤
سونیک منو بلند میکنه و منو میبره به طبقهی بالا، وقتی که رفتیم بالا منظره جنگلو میشد کامل دید. بزرگ و زیبا، با نور ماه همونطور که دوسش دارم.
_ ممنون سونیک که منو آوردی به اینجا، احساس میکنم واقعا توی جنگلم!
سونیک: جدی! خوشحالم چون، میخواستم برات جبرانش کنم.
_ جبران؟؟
سونیک: تو جون منو نجات دادی!! کی فکرش رو میکرد که اینکارو بکنی اونم برای من!!
_ خب چون تو ارزش بهترینهارو داری.
یکم گونههاش سرخ میشه و میخنده.
سونیک: جدی میگی شدو؟ خب توهم همینطور.
چشماش زیر نور ماه میدرخشن و همینطور گردنبدش، یهو یادم میاد که مال خودمو گمکردم، خیلی ناراحت شدم.
_ هی سونیک...یه چیزی رو بهت میتونم بگم؟
سونیک: البته شدو!
_ من...من ببخشید که هدیهای که بهت دادم مال خودمو گم کردم.
سونیک: منظورت گردنبده؟ اوه اون پیش منه، پرستار دادش به من گفت که این توی دستت بود.
خیلی خوشحال شدم واقعا!!
_ وای! ممنونم ازت که نگهش داشتی.
سونیک: بزار ببندم برات.
دستش رو دور گردنم میاره تا برام ببندتش، وقتی که برام بستش...دستاشو روی گونههام گذاشت، گونههام سرخ شدن!! همینطور سونیک. آروم نزدیکم شد و....آااااا....اون منو بوسید؟؟؟ عجیب ترین لحظهی عمرم بود!! احساس واقعا عجیبی بود. چند ثانیه بهم نگاه کردیم، خیلی سرخ شده بودم...
سونیک: دوست دارم شدو...خیلی زیاد.
محکم بغلش کردم.
سونیک: آااا شدو؟؟؟
_ منم بینهایت دوست دارم سونیک، تو بهترینی.
سرش رو بوسیدم و با لبخند بهش نگاه کردم.
_____________________
سونیک💙
بهترین لحظه عمرم بود، شدو واقعا قرمز شده بود(خنده) خب منم قرمز شده بودم، توی اون شب زیبا کنار هم بودیم. اون واقعا از ته دل خوشحاله منم همینطور! باهم منظرهی به اون زیبایی رو تماشا کردیم، نمیدونم چندساعت اما نمیخواستم تموم بشه.
_ شدو بهتره که بری بخوابی، هوا خیلییی سرد شده.
شدو: باشه هرچی تو بگی.
بلندش کردم و باهم رفتیم پایین، دوست داشتم به چشمهاش ساعتها نگاه کنم، چون داشتن مثل یاقوت برق میزدن. بردمش توی اتاق و لباس گرمش رو در آوردم.
شدو: بابت این شب دلنشین ازت متشکرم سونیک، این بهترین شب عمرم بود.
_ خواهش میکنم، منم از تو برای همچی ممنونم.
و گونهش رو میبوسم.
_ شبت بخیر یاقوت سرخ من.
شدو: شب توهم بخیر زمرد من.
نویسنده: نمیشد این پارت رو نزارم🥲🌟
بخش چهلویکم
شدو🖤
سونیک منو بلند میکنه و منو میبره به طبقهی بالا، وقتی که رفتیم بالا منظره جنگلو میشد کامل دید. بزرگ و زیبا، با نور ماه همونطور که دوسش دارم.
_ ممنون سونیک که منو آوردی به اینجا، احساس میکنم واقعا توی جنگلم!
سونیک: جدی! خوشحالم چون، میخواستم برات جبرانش کنم.
_ جبران؟؟
سونیک: تو جون منو نجات دادی!! کی فکرش رو میکرد که اینکارو بکنی اونم برای من!!
_ خب چون تو ارزش بهترینهارو داری.
یکم گونههاش سرخ میشه و میخنده.
سونیک: جدی میگی شدو؟ خب توهم همینطور.
چشماش زیر نور ماه میدرخشن و همینطور گردنبدش، یهو یادم میاد که مال خودمو گمکردم، خیلی ناراحت شدم.
_ هی سونیک...یه چیزی رو بهت میتونم بگم؟
سونیک: البته شدو!
_ من...من ببخشید که هدیهای که بهت دادم مال خودمو گم کردم.
سونیک: منظورت گردنبده؟ اوه اون پیش منه، پرستار دادش به من گفت که این توی دستت بود.
خیلی خوشحال شدم واقعا!!
_ وای! ممنونم ازت که نگهش داشتی.
سونیک: بزار ببندم برات.
دستش رو دور گردنم میاره تا برام ببندتش، وقتی که برام بستش...دستاشو روی گونههام گذاشت، گونههام سرخ شدن!! همینطور سونیک. آروم نزدیکم شد و....آااااا....اون منو بوسید؟؟؟ عجیب ترین لحظهی عمرم بود!! احساس واقعا عجیبی بود. چند ثانیه بهم نگاه کردیم، خیلی سرخ شده بودم...
سونیک: دوست دارم شدو...خیلی زیاد.
محکم بغلش کردم.
سونیک: آااا شدو؟؟؟
_ منم بینهایت دوست دارم سونیک، تو بهترینی.
سرش رو بوسیدم و با لبخند بهش نگاه کردم.
_____________________
سونیک💙
بهترین لحظه عمرم بود، شدو واقعا قرمز شده بود(خنده) خب منم قرمز شده بودم، توی اون شب زیبا کنار هم بودیم. اون واقعا از ته دل خوشحاله منم همینطور! باهم منظرهی به اون زیبایی رو تماشا کردیم، نمیدونم چندساعت اما نمیخواستم تموم بشه.
_ شدو بهتره که بری بخوابی، هوا خیلییی سرد شده.
شدو: باشه هرچی تو بگی.
بلندش کردم و باهم رفتیم پایین، دوست داشتم به چشمهاش ساعتها نگاه کنم، چون داشتن مثل یاقوت برق میزدن. بردمش توی اتاق و لباس گرمش رو در آوردم.
شدو: بابت این شب دلنشین ازت متشکرم سونیک، این بهترین شب عمرم بود.
_ خواهش میکنم، منم از تو برای همچی ممنونم.
و گونهش رو میبوسم.
_ شبت بخیر یاقوت سرخ من.
شدو: شب توهم بخیر زمرد من.
نویسنده: نمیشد این پارت رو نزارم🥲🌟
- ۱۰.۰k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط