قفس یخی تو

قفـس یخـی تـو
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
هفته اول، یک کابوس مرموز بود. جیمین او را در یک سوئیت مجلل در بالاترین طبقه عمارت حبس کرد. همه چیز عالی بود. لباس‌های ابریشمی، غذاهای لذیذ، منظره‌ای چشمگیر از شهر. اما درها همیشه قفل بودند. پنجره‌ها نشکن. و جیمین، هر شب سر می‌رسید.
او هرگز با زور به یونا نزدیک نمی‌شد. نه، روشش ظریف‌تر و مخرب‌تر بود. می‌نشست و فقط نگاهش می‌کرد. نگاهش مثل مورچه‌هایی بود که روی پوست می‌خزیدند.
+از من چه می‌خواهی؟
یک شب یونا فریاد زد، از فرط تنش دیوانه شده بود.
+پولت را پس دادم؟ نه. پس مرا آزاد کن!
جیمین آرام از جا برخاست. با قدم‌های آهسته به او نزدیک شد. نوک انگشتانش را روی گودی گردن یونا گذاشت، جایی که نبض تند می‌زد.
√تو پول نیستی، یونا. تو پرداخت یک بدهی هستی.
صدایش را پایین آورد.
√اما برای من... تو یک گنج هستی. یک گنج کمیاب که جیهونگ احمق قدرش را ندانست. من می‌دانم چطور از چیزهای قیمتی مراقبت کنم.
سپس، در یک حرکت ناگهانی، دستش را دور کمر یونا حلقه کرد و او را محکم به خود چسباند. نفس گرمش روی گوشش حس می‌شد.
√می‌دونی مشکل چیه؟ گنج‌ها رو معمولاً تو صندوق‌های محکم قفل می‌کنن. ولی من... من دوست دارم گنجم رو همیشه نزدیک خودم داشته باشم. حتی اگه گنج خودش بخواد فرار کنه.
آن شب، اولین نشانه از جنون واقعی جیمین را دید. وقتی یونا سعی کرد خود را از آغوشش آزاد کند، چشمان جیمین تیره‌تر شد. او را به سمت دیوار پرت کرد (نه آنقدر محکم که صدمه ببیند، اما قدرتمند و سلطه‌گر) و هر دو دستش را بالای سر یونا روی دیوار گذاشت، او را در قفسی از بازوانش زندانی کرد.
√متنفرت باش.
با ولع گفت، نگاهش روی لب‌های لرزان یونا قفل شده بود.
√ با تمام وجودت از من متنفر باش. اما این نفرت تو هم مال من است. هیجانات تو، هر چیزی که در آن چشمان زیبایت می‌درخشد... همه برای من است.
و آنجا، در آن فاصله نفس‌گیر، یونا حقیقت هولناکی را فهمید. برای جیمین، این یک اسارت ساده نبود. این یک مراسم تصاحب کامل بود. او می‌خواست نه فقط بدن یونا، بلکه هر واکنش، هر قطره احساس، حتی نفرتش را مال خود کند.
تنها راه ارتباطش با دنیای بیرون، پنجره بزرگ و محافظ خوش‌تیپ و بی‌احساسی بود که گاهی در باغ پایین قدم می‌زد همان که آن شب اول دیده بود. روزی، یونا با ناامیدی دستش را تکان داد تا شاید توجهش را جلب کند. مرد برای یک لحظه نگاهش کرد. نگاهی خالی، بی‌طرف، و سپس بدون هیچ تغییری در حالت چهره، راهش را ادامه داد. انگار نه انگار که زنی در بالکن، پشت شیشه‌های نشکن، در حال درخواست کمک است. او فقط یک شیء بود، بخشی از دارایی های رئیسش. و دارایی‌ها نباید مزاحمت ایجاد کنند.
یونا رو به پنجره برگشت. شهر زیر پایش می‌درخشید، آزاد و دور از دسترس. و پشت سرش، سایه جیمین را روی دیوار احساس کرد که تماشایش می‌کرد. یک شکارچی صبور که از ترس طعمه‌اش لذت می‌برد. جنگ اراده‌ها آغاز شده بود، و جیمین با سلاح‌هایی می‌جنگید که یونا تازه شروع به درکشان کرده بود: میل بیمارگونه و مالکیتی که مرزهای عشق و نفرت را در هم می‌پیچید.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جیمین #رمان
دیدگاه ها (۰)

قفـس یخی تـو𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜...

تیزر رمان قفس یخی تو︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط