پارت

#پارت235

بیا اینجا بشین ببینم ، داری چیکار میکنی؟؟

مهرنوش باخنده کشو رابست و به کشوی زیری آن اشاره کرد.

_اینم میتونم باز کنم؟

روزبه پوفی کشید و دستی ب صورتش کشید.

_فقط فضولی؟

مهرنوش دست به سینه ایستاد !

_خو من همیشه دلم میخواست از نزدیک زندگی شخصیه یه فوتبالیست رو ببینم!

روزبه خندید !

_حالا داری می بینی!
بسه دیگ بیا یکم حرف بزنیم!

از جا بلند شد و به طرف بالکن اتاقش رفت و آن را باز کرد و بیرون رفت .

برگشت و پشت سرش را نگاه کرد .

_نمیای؟

مهرنوش هینی کشید و گفت :

_وااااااییییی اینو چه خوشگلههه!

روزبه ضربه ای ب پیشانی اش زد .
واقعا که بچه بود .
بعضی وقتها کلافه اش میکرد .
چشم هایش را جمع کرد و مهری را صدا زد.

_مهریییی ؟

مهرنوش زنجیری که بین وسایل روزبه دیده بود را برداشت و به طرف بالکن دوید !

روبه روی روزبه ایستاد و زنجیر را رو به صورتش تکان داد .

_این خیلی خوشگله !

روزبه دست مهری را پایین آورد .

چه طور میتوانست ؟
این دختر پر بود از سرزندگی و شادابی!
چه طور او را کلافه کننده میدانست؟

_واسه تو !

مهری _جدی؟

روزبه به نرده های بالکن تکیه داد .

_آره واسه خودت !
فقط الان بزارش کنار و بیا باهم حرف بزنیم.

مهری صاف ایستاد .

_چشم!

روزبه نفسش را محکم بیرون داد :

_چشمت بی بلا.

...
دیدگاه ها (۴)

#پارت236مهری هم به تبعیت از روزبه به نرده های بالکن تکیه داد...

#پارت237مهری رو بر گرداند و خواست با قهر از بالکن بیرون بزن...

#پارت234_هیچی ، بی خبر!فکری بدجور به جانش افتاده و مغزش را د...

#پارت233 روب روی عاطفه و روی زمین زانو زد!دستش را گرفت و با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط