حصارتنهاییمن

#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۰۷
لیلا: با همزن برقی!
نجوا با حرص لیلا رو از آشپزخونه بیرون کرد و گفت:یکی بیاد اینو بگیره.نمی ذاره کار بکنیم.
مهسا رفت تو آشپزخونه،به نجوا و سپیده کمک کنه.من و بقیه هم داشتم هالو براي مهمونی آماده می کردیم.هر کی می رفت تو آشپزخونه یه ناخونکی به میوه و شیرینی می زد.
مهسا گفت: قحطی زده ندیده بودیم که لطف لیلا دیدیم!
لیلا:به جاي اینکه حرف بزنی،برو یه نوار بندري بذار آنی برامون بندري برقصه!
گفتم: بیخود.خودت برقص!
یسنا:ما رقص معمولیشم بلد نیستیم،چه برسه به بندریش!
مهناز: آیناز داره ناز می کنه!
سپیده:اشتباه گرفته. باید بره براي یکی دیگه ناز کنه!
همشون خندیدن.وقتی همه چی حاضر شد،بچه ها تو هال نشستن.لیلا یه دونه خیار به عنوان میکروفن برداشت.هم می خوردش، هم حرف می زد:
 -لیدي ها و دوشیزگان محترم!به این مهمانی خوش آمدین و مقدمتان را گرامی می داریم و از اینکه قدم هاي نحستان را در این مجلس...
حرفش تموم نشد که بچه کوسن مبل به طرفش پرت کردن.لیلا هم فقط جاخالی می داد.با خنده گفت:وقتی یکی داره بهتون احترام می ذاره آدم باشید!
مهناز:لیلا! ون خیارو بخور،بعد حرف بزن!
لیلا وقتی تمام خیارشو خورد،یکی دیگه برداشت،یه تعظیم کرد و گفت:بله بانوي من.شما هم اکنون شاهد رقص زیباي خفته ي من خواهید شد!
همین جور که سیب گاز می زدم،ابرومو بردم بالا.
لیلا خوند: ابرو می ندازي بالا بالا، می دونم سرت شلوغه والا!
همه خندیدن. گفتم: به شرطی می رقصم که شما هم برقصید.
نجوا:قبول! اول تو بندري برو بعد ما تکنو می ریم.
گفتم: زرنگین منم می خوام تکنو برقصم.
نگار: باشه قبول... هم بندري هم تکنو!
لیلا:بچه ها من تکنو نمی رم چون می ترسم نشئگیم بپره.براتون رقص باله می رم.
 به من نگاه کرد و گفت: شروع کنم مادام!
بلند شدم و روسریمو از رو زمین برداشتم و دور کمرم بستم و وسط وایسادم. موهامم باز کردم و گفتم: شروع کن!
دخترا سوت و کف برام زدن.لیلا شروع کرد اولشو به صورت رپ خوند:
 -خوشگل موشگلاش بیان وسط؛بزنن تو فاز بندري؛می خونه لیلا مفنگی؛دیگه نشینین رو صندلی.
دیدگاه ها (۲)

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۸خندیدم و گفتم: شعرمردمو به نام خودت ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۹ -تجریش.  - دوره؟  - آره. یه ماشین د...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۶لیلا با انگشت اشارش زد به ساعت که یع...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۵نجوا دست سپیده رو کشید و با خودش بلن...

هر موقع میدیدمش خنده روی لبش بود یه روز بهش گفتم خوشبحالت......

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط