گنجشکا داشتن پشت پنجره سروصدا میکردن،رفتم بهشون گفتم؛"ای مرغ سحر تو صبح برخاسته ای،ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست" گفتن؛ زییییییینگ، شعر از سعدی