بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

از شب بستانم به سحر بسپرم امشب...

#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۱)

به انتظارت ایستاده امایستاده در بادشاید آمدیخدا را چه دیده ا...

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببنددلم گرفت از این گردش و از این...

از تمام هیاهوی این دنیا تنها پنجره ای می خواهم که سال ها در ...

برای دل بستنباید دلت را به دلش گره بزنییکی زیر، یکی رو...ماد...

نخفته ایمکه شب بگذرد سحر بزند !که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر ...

🏪 #وقت_سلامای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید شب را در این بهش...

شب بخیر مهربونا 🌙🤍الهی آرامش از همین امشب بیاد بشینه کنار دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط