ات امکان نداره
ا.ت: امکان نداره
کوک: من بردم و اگه نیای بزور میبرمت
ا.ت: بهت پول میدم عوضش
کوک: نمیخوام
ویو ا.ت
داشتیم بحث میکردیم که تهیونگ اومد پایین و
ته: ا.ت چاره دیگه ای نداری برو وسایلت و جمع کن
باورم نمیشه یعنی انقدر براش بی ارزش بودم که به این راحتی ها منو داد؟
کوک: وسایل لازم نیست
ته: ولی ا.ت شاید چیزی و لازم داشته باشه
کوک: باشه ولی سریع
ته: چشم، ا.ت برو وسایلت و جمع کن
با ناراحتی برگشتم و تهیونگ بهم چشمک زد خوشحال شدم و با چهره مثلا ناراحت گفتم
ات:
باشه
ته دستمو گرفت و بدو بدو برد و از در
پشتی راهنمایی کرد
ته: ات چند هفته اینجا نپلک جئون خیلی خیلی خطرناکه
ات: ب باشه
ته: خدافظ
بدو بدو رفتم و به خیابون اصلی رسیدم سرعتم و کم کردم و رفتم داخل کوچه بزرگ و همینطور که داشتم راه میرفتم کلی ماشین دورم جمع شدن از یکی از ماشین ها یه مرد دراومد
جئون: فکر کردی نفهمیدم تو و اون کیم لعنتی گولم میزدین
ات: تو.. توروخدا و.. ولم ک.. کن
جئون: بگیرینش
بادیگارد اومد و یه دستمال گذاشت تو دهنم و سیاهی.....
تو ماشین بودم و یه بادیگارد همش
میگفت بیدار شو.. بیدار شو
ات: باشه
چشمامو باز کردم یه عمارت تاریک بود
اسلاید دو
دستمو گرفت و کشید به سمت عمارت
پاهام خیلی درد میکرد نمیتونستم راه برم و بزور راه میرفتم تا اینکه بادیگارد عصبانی شد و از موهام کشید
ات: جیغغغغغ وای ولم کننن
و بادیگارد اهمیت نمیداد
کوک: خفه شو عین ادم راه برو تا موهاتو نکشه
باید بگم کامل لال شدم و اون موهامو
ول کرد و دنبالش رفتم و....
بیدار که شدم دستام بسته بود تو یه اتاق که مثل یتیم خونه بود
ات« کسی نیست کمکککک
که یهو یه زن پیر اومد داخل
اجوما: سلام دخترم
ات: توروخدا ولم کنید بزارین برم
اجوما: تو خدمتکار و برده ی ارباب هستی و باید بگم که اگه کارتو درست انجام ندی تنبیه و شکنجه میشی
ات: چی توروخدا کمک کن از این جهنم دره فرار کنم
که چهره اجوما ناراحت شد و گفت...
کوک: من بردم و اگه نیای بزور میبرمت
ا.ت: بهت پول میدم عوضش
کوک: نمیخوام
ویو ا.ت
داشتیم بحث میکردیم که تهیونگ اومد پایین و
ته: ا.ت چاره دیگه ای نداری برو وسایلت و جمع کن
باورم نمیشه یعنی انقدر براش بی ارزش بودم که به این راحتی ها منو داد؟
کوک: وسایل لازم نیست
ته: ولی ا.ت شاید چیزی و لازم داشته باشه
کوک: باشه ولی سریع
ته: چشم، ا.ت برو وسایلت و جمع کن
با ناراحتی برگشتم و تهیونگ بهم چشمک زد خوشحال شدم و با چهره مثلا ناراحت گفتم
ات:
باشه
ته دستمو گرفت و بدو بدو برد و از در
پشتی راهنمایی کرد
ته: ات چند هفته اینجا نپلک جئون خیلی خیلی خطرناکه
ات: ب باشه
ته: خدافظ
بدو بدو رفتم و به خیابون اصلی رسیدم سرعتم و کم کردم و رفتم داخل کوچه بزرگ و همینطور که داشتم راه میرفتم کلی ماشین دورم جمع شدن از یکی از ماشین ها یه مرد دراومد
جئون: فکر کردی نفهمیدم تو و اون کیم لعنتی گولم میزدین
ات: تو.. توروخدا و.. ولم ک.. کن
جئون: بگیرینش
بادیگارد اومد و یه دستمال گذاشت تو دهنم و سیاهی.....
تو ماشین بودم و یه بادیگارد همش
میگفت بیدار شو.. بیدار شو
ات: باشه
چشمامو باز کردم یه عمارت تاریک بود
اسلاید دو
دستمو گرفت و کشید به سمت عمارت
پاهام خیلی درد میکرد نمیتونستم راه برم و بزور راه میرفتم تا اینکه بادیگارد عصبانی شد و از موهام کشید
ات: جیغغغغغ وای ولم کننن
و بادیگارد اهمیت نمیداد
کوک: خفه شو عین ادم راه برو تا موهاتو نکشه
باید بگم کامل لال شدم و اون موهامو
ول کرد و دنبالش رفتم و....
بیدار که شدم دستام بسته بود تو یه اتاق که مثل یتیم خونه بود
ات« کسی نیست کمکککک
که یهو یه زن پیر اومد داخل
اجوما: سلام دخترم
ات: توروخدا ولم کنید بزارین برم
اجوما: تو خدمتکار و برده ی ارباب هستی و باید بگم که اگه کارتو درست انجام ندی تنبیه و شکنجه میشی
ات: چی توروخدا کمک کن از این جهنم دره فرار کنم
که چهره اجوما ناراحت شد و گفت...
- ۸.۷k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط