یادمه توی هیت ما یک بنده خدای بود که بیشتر از همه و اندا
یادمه توی هیأت ما یک بنده خدای بود که بیشتر از همه و اندازه چندنفر توی هیأت کار میکرد
قبل از همه می آمد و بعد از همه هم میرفت
منتها یک عیب بزرگی داشت
همیشه شوخی میکرد و موقعه سینه زنی وسط جمعیت خودش خنده اش میگرفت و باعث بهم خوردن مراسم میشد
هرسال قول میداد که سال دیگه اصلاح بشه ولی سال دیگر بدتر میشد
تا بلخره بچه ها تصمیم گرفتن که دیگه موقعه شروع مراسم نذارن توی هیأت باشه و بفرستنش آشپزخونه هیأت چای و قهوه آماده کنه
یادمه شب پنجم یا شمشم محرم بود که کتری آب جوش ریخت روی پاهاش و خیلی شدید سوخت
بردیمش بیمارستان یکی دو شبی هم استراحت کرد ولی باز برگشت هیأت
این بار دیگه خودش میخواست توی آشپزخونه هیأت باشه و قبول نمیکرد بیاد توی هیأت
ما فکر میکردیم از دست ما ناراحته
ولی انگاری این سوختگی و این تلنگر مقدمات یک تغییر اساسی بود
بعد از اتفاق تا چند روز کسی ندید شوخی کنه، یا حتی بخنده،
رسیدیم به شب شام غریبان و حال و هوای اون شب و مداح داشت از سوختن چادرها می گفت
که یهوی صدای گریه و زاری شدیدی شبیه گریه زنان از آشپزخونه آمد
دیدیم رفیق ماست که تنهای توی آشپزخونه بود با صدای مداحی از خود
بی خود شده و لباسش جر داده
رو کف آشپزخونه افتاده و عین زن ها گریه میکنه
همه اونجا ایستاده بودیم و این بار به جای مداحی
با گریه اون دوستمون گریه می کردیم
ساعت ها طول کشید تا آرومش کنیم
انگاری سال ها گریه بدهکار بود و باید تصفیه میکرد
محرم تمام شد
صفر تمام شد
کسی دیگه ندید که شوخی کنه یا حتی بخنده
بعد از ماه ها متوجه شدیم برای اعزام به سوریه اقدام کرده و با سابقه ی که توی بسیج داشته بردنش سوریه
بدون خداحافظی رفت و بعد از چند ماه خبر شهادتش یک شهر را به گریه انداخت
شادی روح همه شهدا صلوات
قبل از همه می آمد و بعد از همه هم میرفت
منتها یک عیب بزرگی داشت
همیشه شوخی میکرد و موقعه سینه زنی وسط جمعیت خودش خنده اش میگرفت و باعث بهم خوردن مراسم میشد
هرسال قول میداد که سال دیگه اصلاح بشه ولی سال دیگر بدتر میشد
تا بلخره بچه ها تصمیم گرفتن که دیگه موقعه شروع مراسم نذارن توی هیأت باشه و بفرستنش آشپزخونه هیأت چای و قهوه آماده کنه
یادمه شب پنجم یا شمشم محرم بود که کتری آب جوش ریخت روی پاهاش و خیلی شدید سوخت
بردیمش بیمارستان یکی دو شبی هم استراحت کرد ولی باز برگشت هیأت
این بار دیگه خودش میخواست توی آشپزخونه هیأت باشه و قبول نمیکرد بیاد توی هیأت
ما فکر میکردیم از دست ما ناراحته
ولی انگاری این سوختگی و این تلنگر مقدمات یک تغییر اساسی بود
بعد از اتفاق تا چند روز کسی ندید شوخی کنه، یا حتی بخنده،
رسیدیم به شب شام غریبان و حال و هوای اون شب و مداح داشت از سوختن چادرها می گفت
که یهوی صدای گریه و زاری شدیدی شبیه گریه زنان از آشپزخونه آمد
دیدیم رفیق ماست که تنهای توی آشپزخونه بود با صدای مداحی از خود
بی خود شده و لباسش جر داده
رو کف آشپزخونه افتاده و عین زن ها گریه میکنه
همه اونجا ایستاده بودیم و این بار به جای مداحی
با گریه اون دوستمون گریه می کردیم
ساعت ها طول کشید تا آرومش کنیم
انگاری سال ها گریه بدهکار بود و باید تصفیه میکرد
محرم تمام شد
صفر تمام شد
کسی دیگه ندید که شوخی کنه یا حتی بخنده
بعد از ماه ها متوجه شدیم برای اعزام به سوریه اقدام کرده و با سابقه ی که توی بسیج داشته بردنش سوریه
بدون خداحافظی رفت و بعد از چند ماه خبر شهادتش یک شهر را به گریه انداخت
شادی روح همه شهدا صلوات
- ۹۹۸
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط