پارت

#پارت46
#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧

حرفش منطقی بود اما میترسیدم تو نبودم فرار کنه ، بخاطر همین گفتم:

+ پس مجبورم درو قفل کنم

لباسمو عوض کردم و جلوی آینه مشغول شونه کردن موهام بودم که گفت:

_ ببخشید میتونم یه خواهشی ازتون بکنم؟!

از داخل آیینه نگاهمو دوختم بهش و سوالی نگاش کردم

سرشو انداخت پایین و گفت:

_ میشه با مادرم تماس بگیرم؟؟ آخه ۳ روزه که اینجام و خبری ازش ندارم

+ نه نمیشه!

آهی کشید که بی توجه بهش سمت در رفتم ، سوار ماشین شدم و به نزدیک ترین داروخونه رفتم

بعد از اینکه با متصدی داروخونه مشورت کردم یه پماد ضدحساسیت گرفتم و به طرف خونه حرکت کردم

وسطای مسیر بودم که یادم افتاد درو قفل نکردم!! شِت عجب گافی داده بودم!! هرچند که جمشید خونه بود پس جای نگرانی نیست

با این حال پامو روی پدال گاز فشار دادم که دو سوته رسیدم
ماشینو که داخل حیاط پارک کردم یک راست به آشپزخونه رفتم و سمیه رو دیدم که درحال نظافته

با دیدنم گفت:

_ چیزی شده آقا؟!

+ نه چیز خاصی نیست
این ماهیو از کجا خریده بودی؟!

_ از بازار ماهی فروشان ، تازه ی تازه بود آقا‌‌
خوشتون نیومد؟!

+ دیگه هیچ وقت ماهی درست نکن. هیچ وقت

سمیه سری تکون داد که به سمت اتاقم رفتم و یک ضرب درو باز کردم

بهسا با دیدنم هول شده دستشو برد زیر پتو و رنگش مثل گج دیوار سفید شد

+ چیکار میکردی؟!

با لکنت گفت:

_ هی...هیچی....

به سمتش رفتم و پتورو کشیدم کنار که با دیدن تلفن خونه ، خونم به جوش اومد و اخم غلیظی کردم......
دیدگاه ها (۶)

سلام خشگلا خوبید؟!من این پیج رو به احتمال زیاد حذف میکنم چون...

#پارت47#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧تلفنو برداشتم که صدای بوق ازادش پیچ...

#پارت45#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧+ آروم بگیربی حرکت ایستاد که چشمامو...

سلام من به سیسی های جذابم🥳✨امروز چون مدرسه شیفت ظهریم ساعتای...

نجات پروانه 🖤🦋پارت ۳که یهو یکی اومد داخل درو بست رومو برگردو...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 9

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط