اعتیاد
#اعتیاد
روزی رفیقم به سراغم آمد و گفت بیا با بچه ها برویم شمال و خوش باشیم. من که بی پول بودم و از طرفی هم دوست داشتم بروم بفکر افتادم چه بکنم از آنجا که فکر معتاد به جاهایی می رسد که عقل جن هم نمی رسد من به فکر دیگهای هیئت امام حسین افتادم و رفتم به مسئول هیئت گفتم یکی از دوستانم برای مراسم عروسی اش می خواهد غذا بپزد و دیگ کم دارند دو تا دیگ بدهید امانت ببرم و احمد آقا مسئول هیئت که خانواده من را می شناخت و خانواده من از اعتبار خاصی هم در محل برخوردار بود اجازه داد. و من با بدن خمار به زحمت دو دیگ را تا سر خیابان بردم و به دوره گردی به نصف قیمت اصلی فروختم. از این ماجرا چند ماهی گذشت و احمد آقا هر بار که سراغ دیگها را می گرفت به بهانه ای او را رد می کردم . ولی یک روز صبح زود احمد آقا آمد بالای سرم و گفت راستش را بگو و من راهی جز اعتراف نداشتم.
و جلوی احمد آقا و مادرم خیلی خجالت کشیدم و مادرم نیز از شرمندگی سرخ شد و احمد آقا گفت این موضوع بین خودمان می ماند به شرط آنکه دیگها را بخرم. مادر بیچاره ام رفت و دیگها را خرید و تحویل داد ولی این برنامه هم باعث نشد که من آدم شوم و دوباره به کار خود ادامه دادم تا به امروز.
یکی دیگر از بچه ها هم یکی از عجزهای خود را در مشارکت شروع به تعریف کرد:
او می گفت همسرم در بیمارستان جهت زایمان بستری بود و من به ملاقاتش نرفتم به من زنگ زدند جهت ترخیصش بروم. من در منزل پول نداشتم خمار هم بودم رفتم از بانک پول گرفتم . از بانک سر میدان شهرری تا بیمارستان فیروزآبادی 50 متر فاصله است اما من بجای اینکه به بیمارستان بروم رفتم ورامین زیرا با خود گفتم بهتر است اول خودم را بسازم زیرا اگر زنم به خانه بیاید شلوغ می شود و نمی توانم مواد مصرف کنم لذا رفتم ورامین خانه دوستم بعد از مصرف مواد دوستم گفت حالا که پول در بیا برویم مشهد مواد بیاوریم و بفروشیم تا پولدار شویم من نیز بدون آن که به زن و بچه ام فکر کنم قبول کردم و رفتیم مشهد و با مواد برگشتیم . در موقع برگشت دوستم با همسرش دعوایشان شد و همسرش بدون اطلاع ما به پلیس زنگ زده و ما هم از همه جا بی خبر بودیم که مامورها را بالای سرمان دیدیم.
سرتان را درد نیاورم ما را بردند زندان و بعد از سه سال آزاد شدم. در نتیجه می خواهم بگویم یک مسیر 50 متری میدان شهر ری تا بیمارستان فیروزآبادی را من سه ساله طی کردم.
و با گریه به گفته های خود خاتمه داد.
روزی رفیقم به سراغم آمد و گفت بیا با بچه ها برویم شمال و خوش باشیم. من که بی پول بودم و از طرفی هم دوست داشتم بروم بفکر افتادم چه بکنم از آنجا که فکر معتاد به جاهایی می رسد که عقل جن هم نمی رسد من به فکر دیگهای هیئت امام حسین افتادم و رفتم به مسئول هیئت گفتم یکی از دوستانم برای مراسم عروسی اش می خواهد غذا بپزد و دیگ کم دارند دو تا دیگ بدهید امانت ببرم و احمد آقا مسئول هیئت که خانواده من را می شناخت و خانواده من از اعتبار خاصی هم در محل برخوردار بود اجازه داد. و من با بدن خمار به زحمت دو دیگ را تا سر خیابان بردم و به دوره گردی به نصف قیمت اصلی فروختم. از این ماجرا چند ماهی گذشت و احمد آقا هر بار که سراغ دیگها را می گرفت به بهانه ای او را رد می کردم . ولی یک روز صبح زود احمد آقا آمد بالای سرم و گفت راستش را بگو و من راهی جز اعتراف نداشتم.
و جلوی احمد آقا و مادرم خیلی خجالت کشیدم و مادرم نیز از شرمندگی سرخ شد و احمد آقا گفت این موضوع بین خودمان می ماند به شرط آنکه دیگها را بخرم. مادر بیچاره ام رفت و دیگها را خرید و تحویل داد ولی این برنامه هم باعث نشد که من آدم شوم و دوباره به کار خود ادامه دادم تا به امروز.
یکی دیگر از بچه ها هم یکی از عجزهای خود را در مشارکت شروع به تعریف کرد:
او می گفت همسرم در بیمارستان جهت زایمان بستری بود و من به ملاقاتش نرفتم به من زنگ زدند جهت ترخیصش بروم. من در منزل پول نداشتم خمار هم بودم رفتم از بانک پول گرفتم . از بانک سر میدان شهرری تا بیمارستان فیروزآبادی 50 متر فاصله است اما من بجای اینکه به بیمارستان بروم رفتم ورامین زیرا با خود گفتم بهتر است اول خودم را بسازم زیرا اگر زنم به خانه بیاید شلوغ می شود و نمی توانم مواد مصرف کنم لذا رفتم ورامین خانه دوستم بعد از مصرف مواد دوستم گفت حالا که پول در بیا برویم مشهد مواد بیاوریم و بفروشیم تا پولدار شویم من نیز بدون آن که به زن و بچه ام فکر کنم قبول کردم و رفتیم مشهد و با مواد برگشتیم . در موقع برگشت دوستم با همسرش دعوایشان شد و همسرش بدون اطلاع ما به پلیس زنگ زده و ما هم از همه جا بی خبر بودیم که مامورها را بالای سرمان دیدیم.
سرتان را درد نیاورم ما را بردند زندان و بعد از سه سال آزاد شدم. در نتیجه می خواهم بگویم یک مسیر 50 متری میدان شهر ری تا بیمارستان فیروزآبادی را من سه ساله طی کردم.
و با گریه به گفته های خود خاتمه داد.
- ۹۲۰
- ۰۳ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط