شبی بعید نباشد که با تو دم بزنم

شبی بعید نباشد که با تو دم بزنم
میان صحن و سرایت دمی قدم بزنم
به صرف نور، به بزم پگاه می آیم
به یمن وصلت تو تا سحر قلم بزنم
دلم دوباره مگر، با تو هم نفس بشود
به جان هر نفسم ،عطری از حرم بزنم
وزیده عطر حضورت به خلوتم امشب
رسیده باده،نباید که حرف غم بزنم
همیشه عاطفه ام تشنه ی محبت توست
سحر،زساحل شب ،کوبه ی کرم بزنم
شمیم ناب حرم برده اختیار مرا
زیارتی به دودست دعا رقم بزنم
نشسته سایه ی هجران به شانه ام دیریست
شبی بعید نباشد که با تو دم بزنم
دیدگاه ها (۹)

هی دنیا من مغرورممرا که می بینی این نیستم من هر ر...

ابری نشو، باران تو را دوست ندارم غمگینی چشمان تو را دوست ندا...

دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشیدمرغ جلدت در خیالش سوی آغ...

تمام عشق و جنونم حساب خواهد شداگر قلم بزنم صد کتاب خواهد شده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط