تو از کوچ مرغای دریا رسیدی

تو از کوچ مرغای دریا رسیدی
تنم شد حریمت، ولی تو ندیدی
خیالت که ساحل فقط ریگ و ماسه ست
به من تکیه کردی، چشامو ندیدی
تو جا موندی از کوچ، تو آغوش گرمم
برات لونه ساختم با شنهای نرمم
نذاشتم بفهمی که غربت چه تلخه
به دریا زدم تا غمامو نفهمم
چه آسون بُریدی! چه آسون ندیدی!
ازین ساحل دور چه آسون پریدی!
حالا یادگارم ازت جای پاته
نگاهم همیشه به یاد نگاته
حالا روزگارم پر از موج و کوچِ
دل صاف دریا پر از خنده هاته
(کامران رسول زاده)
دیدگاه ها (۱)

تو را باید به دستور زبان اضافه کنند،تو ضمیرِ ناخودآگاهِ شعره...

مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیتسلام وحال پرسی و شروع خوش زبا...

این منصفانه نیست،من پیر شده باشمو تو در خیالمدرست مثل روزی ک...

ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ؛...ﺑﺪﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ!ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ؛ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط