میخواستم از عاشقی چیزیبا دست خود بستند دهانم رامن مرد شب هایت نخواهم شداز بسترت کم کن جهانم رارفتم بنوشم اشک خود را بازمردم شکستند استکانم راتا دفترم از اشک می میردکبرای من تصمیم می گیرد...!