از شهرهای بزرگ

از شهرهای بزرگ

که در قصه‌های تو نبودند، می‌ترسم

از خیابان‌هایی که پایم را به راه‌های نرفته بسته‌اند

و عشق‌های کوچکی که دلم را

به پنجره‌های واماندۀ لعنتی


می‌ترسم

از روزهایی که با تنور تو روشن نمی‌شوند

و شب‌هایی که با هزار و یک روایتِ گوناگون

چشم‌های مرا نمی‌بندند


دلم هوای خانۀ کاگِلی‌ات را کرده

با پستوی تنگ و تاری

که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی

دلم هوای تو را کرده

که برایم چای بریزی

و دوباره بگویی چگونه صورت من، شصت سالِ پیش

جوانی کُرد را عاشق تو کرد



برایم چای بریز ننه‌آقا

!و اشک‌هایم را با گوشۀ گلدار چارقدت پاک کن

خسته‌ام، خسته

و هیچ‌کس آنقدر زن نیست

که ساعت‌ها بشود برایش گریست

از مجموعه ی صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
دیدگاه ها (۲)

اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشینه عذرا را دوستت دارم نه ...

.می گویم از کنار زیارت نرفته هابالا گرفته کار زیارت نرفته ها...

گوش‌هایم رادر دستِ پدر جا گذاشتمچشمانم را، در عکس گوشۀ آینهو...

اگر به ناموس دیگران نگاه کردی ....امام صادق ـ علیه السلام ـ ...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹⁰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط