از شهرهای بزرگ
از شهرهای بزرگ
که در قصههای تو نبودند، میترسم
از خیابانهایی که پایم را به راههای نرفته بستهاند
و عشقهای کوچکی که دلم را
به پنجرههای واماندۀ لعنتی
میترسم
از روزهایی که با تنور تو روشن نمیشوند
و شبهایی که با هزار و یک روایتِ گوناگون
چشمهای مرا نمیبندند
دلم هوای خانۀ کاگِلیات را کرده
با پستوی تنگ و تاری
که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی
دلم هوای تو را کرده
که برایم چای بریزی
و دوباره بگویی چگونه صورت من، شصت سالِ پیش
جوانی کُرد را عاشق تو کرد
برایم چای بریز ننهآقا
!و اشکهایم را با گوشۀ گلدار چارقدت پاک کن
خستهام، خسته
و هیچکس آنقدر زن نیست
که ساعتها بشود برایش گریست
از مجموعه ی صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
که در قصههای تو نبودند، میترسم
از خیابانهایی که پایم را به راههای نرفته بستهاند
و عشقهای کوچکی که دلم را
به پنجرههای واماندۀ لعنتی
میترسم
از روزهایی که با تنور تو روشن نمیشوند
و شبهایی که با هزار و یک روایتِ گوناگون
چشمهای مرا نمیبندند
دلم هوای خانۀ کاگِلیات را کرده
با پستوی تنگ و تاری
که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی
دلم هوای تو را کرده
که برایم چای بریزی
و دوباره بگویی چگونه صورت من، شصت سالِ پیش
جوانی کُرد را عاشق تو کرد
برایم چای بریز ننهآقا
!و اشکهایم را با گوشۀ گلدار چارقدت پاک کن
خستهام، خسته
و هیچکس آنقدر زن نیست
که ساعتها بشود برایش گریست
از مجموعه ی صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
- ۷۰۵
- ۲۴ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط