خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت148

* * * *
ماشینش که جلوی پام ترمز کرد،سوار شدم و سلام کردم که با تکون سر جواب مو داد. منتظر بودم ماشین و راه بندازه اما خاموش کرد و به نیم رخم زل زد. با خجالت گفتم
_من واقعا...
نذاشت حرفم و بزنم:
_نمی‌خوام ازم عذرخواهی کنی. چون تو هیچ امیدی به من ندادی که حالا بابتش بخوای شرمنده بشی!
نگاهش کردم و گفتم
_آخه نگاهتون یه جوریه. ناراحت به نظر می‌رسید.
_نباشم؟فهمیدم شوهر خواهرم زن داشته اونم دختری که من...
نفس عمیقی کشید و گفت
_چرا نگفتی؟هر چند هنوز دیر نشده بود چون هنوز عقد رسمی نکردن اما کلی آدم توی مراسم نامزدی شون بودن اگه می گفتی هیچ وقت اون نامزدی سر نمی‌گرفت.
حرف حق میزد برای همین هیچ جوابی نداشتم که بدم. نفس عمیقی کشید و گفت
_می‌خوام همه چیو بدونم آیلین. میدونم قضیه اونی نیست که هلیا تعریف میکنه می‌خوام از زبون خودت بشنوم.
انگشتامو توی هم حلقه کردم و گفتم
_همه چیز و اهورا خان امروز به خواهرتون گفت.من دختر دهخدای روستای کوچیکی بودم که ارباب منو برای خان زاده خواستگاری کرد.بابامم برای نجات روستا از فقر قبول کرد منم... چاره ای نداشتم. حتی اهورا خان هم راضی نبود.بعد ازدواج به شهر اومدیم و خوب راستش زیاد دووم نیاوردیم و طلاق گرفتیم!من هلیا خانوم و درک میکنم اما واقعا من تقصیری ندارم. الانم میخوام برگردم روستا واقعا من خطری برای زندگی خواهرتون ندارم...
با جدیت گفت
_من نمی‌خوام برگردی روستا... میخوام اینجا بمونی!
تلخ خندیدم و گفتم
_اینجا جای من نیست.من نمیتونم تنها از پس این شهر بزرگ و آدماش بر بیام.
دستش و به سمت دستم آورد و دستمو گرفت.
یا اطمینان گفت
_پس باهم از پسشون بر میایم.
گیج بهش زل زدم که گفت
_آیلین... من معصومیت چشاتو باور دارم.قلب پاک تو باور دارم.اون لبخندای از روی خجالتت حتی یه لحظه هم از جلوی چشمم کنار نمیره.
خشکم زده بود. اولین بار بود چنین حرفایی می‌شنیدم. فشاری به دستم داد و گفت
_من ازت میخوام اجازه بدی کنارت باشم.کنارم باشی...
نفسم به شماره افتاده بود که با حرف بعدیش رسما قطع شد
_با من ازدواج میکنی؟

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۵۰)

#خان_زاده #پارت149خشکم زد... تصور هر چیزی رو میکردم الا این...

#خان_زاده #پارت150جوابی ندادم که عربده زد_با توعم من این چی...

#خان_زاده #پارت147_خفه کرد خودشو بیا جواب بده.با مخالفت سر ...

#خان_زاده #پارت146متحیر نگاهش کردم. هلیا بیچاره تا چند دقیق...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط