دو پارتی وقتی از بالای ساختمون
دو پارتی وقتی از بالای ساختمون …..
فشار دسته گل در دستانش شل شد نگاهش موجی از غم در چشمانش وجود آمده بود صحنه ای روبه رویش باعث شکسته شدن تیکه های قلبش شد پسر دیگری جلو دختر زانو زده بود و دست دختر در دستش بود نگاهش به حلقه بود وقتی پسر کنار دختر در دستش کرد … سری پایین انداخت و به حال خودش خندید گویا دلش برای خودش میسوزد چقدر برایش خنده دار بود عاشق کسی بود که مال دیگری شده است بزاقش را پایین فرستاد زیر لب زمزمه کرد
جونگ کوک:تو لیاقتت بیشتر از من ست پری کوچولو
گل های رز را روی زمین انداخت و آن صحنه را ترک کرد …..»آسمان به رنگ خاکستری در آمده بود غرش ها در میان سیاهی آسمان مانند درون پسر بود بار دیگری نگاهی به عکس دختر رویا هایش انداخت
جونگ کوک:حسرت اینکه نتوانسته بودم عشقمو بهت اعتراف کنم ،با من زیر خاک خواهد رفت به شهر زیر پایش نگاه کرد اشکی از گوشه چشمانش چکید
به دختری که عاشقش بود زنگ زد
دختره:الو جونگ کوک؟
پسر با صدای شکسته ای گفت
جونگ کوک:میشه بعد رفتم ،بالای قبرم درخت بید مجنون بکاری:)
…
(سه سال بعد)
ا.ت:فقط..بخاطر اون دختر بی ارزش میخواستی خودت بکشی…(بغض)
ادامه داد جونگ کوک:انسان ها به سه شکل وارد زندگی ما میشه:برای یک عمر،برای یک فصل،برای یک درس و اونم برای من تا وقتی زنده هستم یه درسه ………من فقط احمق بودم
ا.ت:هنوزم احمقی ولی عاشقتم پسر خنده ای کرد
کوک:با شوهرت درست حرف بزن ،ولی من میمیرم ..
The and
فشار دسته گل در دستانش شل شد نگاهش موجی از غم در چشمانش وجود آمده بود صحنه ای روبه رویش باعث شکسته شدن تیکه های قلبش شد پسر دیگری جلو دختر زانو زده بود و دست دختر در دستش بود نگاهش به حلقه بود وقتی پسر کنار دختر در دستش کرد … سری پایین انداخت و به حال خودش خندید گویا دلش برای خودش میسوزد چقدر برایش خنده دار بود عاشق کسی بود که مال دیگری شده است بزاقش را پایین فرستاد زیر لب زمزمه کرد
جونگ کوک:تو لیاقتت بیشتر از من ست پری کوچولو
گل های رز را روی زمین انداخت و آن صحنه را ترک کرد …..»آسمان به رنگ خاکستری در آمده بود غرش ها در میان سیاهی آسمان مانند درون پسر بود بار دیگری نگاهی به عکس دختر رویا هایش انداخت
جونگ کوک:حسرت اینکه نتوانسته بودم عشقمو بهت اعتراف کنم ،با من زیر خاک خواهد رفت به شهر زیر پایش نگاه کرد اشکی از گوشه چشمانش چکید
به دختری که عاشقش بود زنگ زد
دختره:الو جونگ کوک؟
پسر با صدای شکسته ای گفت
جونگ کوک:میشه بعد رفتم ،بالای قبرم درخت بید مجنون بکاری:)
…
(سه سال بعد)
ا.ت:فقط..بخاطر اون دختر بی ارزش میخواستی خودت بکشی…(بغض)
ادامه داد جونگ کوک:انسان ها به سه شکل وارد زندگی ما میشه:برای یک عمر،برای یک فصل،برای یک درس و اونم برای من تا وقتی زنده هستم یه درسه ………من فقط احمق بودم
ا.ت:هنوزم احمقی ولی عاشقتم پسر خنده ای کرد
کوک:با شوهرت درست حرف بزن ،ولی من میمیرم ..
The and
- ۱۱۰
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط