part

part:86
پسر بدون اینکه حرفی بزنه، نگاه کردن رو انتخاب کرده بود و امیلی هر لحظه استرس بیشتری رو متحمل می‌شد.
وقتی انتظار‌ش زیاد شد، سرش رو بالا برد و نگاهی به چهره مصمم تهیونگ که کاملا " به هیچ وجه تنهات نمی‌ذارم" فریاد میزد، کرد. و از گفته‌اش کاملا پشیمون شد.
نفس عمیقی کشید تا حرف قانع کننده‌تری در این بین پیدا کنه و پسر رو قانع کنه. چون واقعا نیازمند تنهایی بود.

- بهتره هر دوتامون یکم تنها باشیم، درست نمیگم؟

با چشایی که از حالت معمول درشت‌تر شده بود و برق می‌زد به پسر نگاه کرد.
تهیونگ نفسی کشید و بالاخره دهن باز کرد تا چیزی بگه.

- نمی‌خوام دوباره چیزی برات پیش بیاد. نمی‌بینی نمیتونی از خودت مراقبت کنی؟ اشکت هم که همش دم مشکتِ.

دو جمله آخر رو به قدری بامزه گفت که برای امیلی جای مخالفت نمی‌ذاشت. اما دختر یک دنده‌تر از این حرفا بود.
اونا حتی هنوز مشکل بینشون رو حل نکرده بودن. پس منطقی بود که فقط "کمی" معذب باشه.

به هر حال دوباره به سمت اتاق حرکت کردند. امیلی روی تخت نشست و تهیونگ صندلی رو بیرون کشید و روش نشست.

همچنان سکوت بود و کسی هم علاقه‌ای به شکوندش نداشت.
بعد از دقایق طولانی این تهیونگ بود که پا پیش گذاشت.

- سر اون اتفاق؛ خب راستش یک لحظه نفهمیدم چی شد و از عصبانیت یک سری چیز‌هایی گفتم که نباید.
میدونم حق باتوعه، و باید بگم، متاسفم. نباید اونجوری رفتار می‌کردم.

بدون مجال به دختر تمام حرف‌هایش را مثل قطاری به سرعت زد. لبخند کمرنگی روی صورت دختر نشست که به خاطر تاریکی محیط چیزی دیده نمی‌شد.

- میفهمم، مشکلی نیست. بیا دیگه بهش فکر نکنیم.

تهیونگ فکر نمی‌کرد امیلی اینقدر راحت عذرخواهی‌اش رو بپذیره. ولی مثل اینکه همین شده بود.
نفس بلندی بیرون داد که باعث شد هر دو بلند بزنن زیر خنده.

امیلی روی تخت جا به جا شد و با دست چند باری روی جای خالی کنارش زد.
پسر وقت رو تلف نکرد و سریع به سمت تخت رفت.
هر دو کنار هم دراز کشیدند و تهیونگ، امیلی رو بین دستان تنومند‌ش کشید.
و امیلی چیزی بیشتر از اون رو نمی‌خواست و اون آرامش رو با هیچ چیز عوض نمی‌کرد.

اما اون آرامش، با فردی که از پشت در صدای اون‌ها رو شنیده بود امکان پذیر می‌شد؟
-------------------------------
سلامم! بعد یه سری مشکلات و موانع و کلی چیز دیگه که واردش نمیشم بالاخره برگشتم. امیدوارم دلخور نباشد. حال خودتون چطوره؟
از این به بعد دوباره پارت‌ها رو میذارم، قول نمی‌دم منظم باشه ولی سعی‌‌ام رو می‌کنم.
حمایت یادتون نرههه.
-------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
دیدگاه ها (۹)

part:87چند روزی از آن ماجرا گذشته بود و همچنان در حال طی کرد...

Part:88باد ملایم مو‌هایش را در هوا می‌رقصاند. گویی گذشته‌ای ...

Part:85از زمان حضور دو جوان در کابین مدت زیادی می‌گذشت اما م...

Part: 84حمله‌های قبلی‌ای که دختر تجربه کرده بود، همه تک و تن...

black flower(p,234)

black flower(p,318)

black flower(p,307)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط