الماس من

الماس من )
پارت ۷


; لیلی با دست لرزان گوشی رو پایین آورد نفسش بالا نمی اومد. با من کار داره؟ یعنی چی؟ من کیام توی این بازی لعنتی ; در ناگهان باز شد جونگکوک با پیراهن مشکی و هفت تیر کوچکی در دست، وارد شد قدمهاش سریع بود، اما کنترل شده. چشماش اطراف اتاق رو اسکن کرد. بعد رفت سمت پنجره، با سرعت و دقت پرده ها رو بست. گوشیتو بده من. لیلی به سختی نفس کشید گوشی رو داد. جونگکوک چند ثانیه به صفحه نگاه کرد. چشماش تنگ شد. ;لعنت بهشر رفت سمت میز و لپتاپش رو روشن کرد به محافظی که پشت در منتظر بود :گفت بررسی زاویه ی شمال غربی ملک دوربینهای حرارتی رو هم فعال کن کن بررسی زاویه ی شمال غربی ملک دوربینهای حرارتی رو هم فعال بعد با صدایی کوتاه و خش دار گفت: داره بازی می کنه. نه با من، با تو لیلی ایستاده بود، شوکه یخ زده. چرا با من؟! من فقط یه دانشجوم هیچکس نباید اصلاً بدونه من کی ام! جونگکوک با صدای آرام اما سنگینی گفت: چون اون یه بازیگر حرفه ایه. برای ضربه زدن به من نمیره سراغ محافظ هام یا سیستمهای امنیتیم... میره سراغ نقطه ای که فکر ی کنم امن ترینه می نگاهش روی لیلی قفل شد. لیلی نفس عمیقی کشید. قلبش تند میزد. - تو باید بیشتر از اینا بهم بگی جونکوک من وسط این بازی ام، بدون اینکه انتخاب کرده باشم. دوید بلک وود کیه؟ چرا من رو هدف گرفته؟ و تو واقعاً کی هستی؟ جونگکوک چند ثانیه سکوت کرد. بعد رفت سمتش. نزدیک. خیلی نزدیک. یه بار گفتی از عاشق شدن میترسی منم همین طورم. چون وقتی عاشق میشی ضعیف می
چون وقتی عاشق میشی ضعیف و وقتی ضعیف شی... دوید بلک وود وارد میشه. لیلی چشمهاشو به پایین انداخت. - عاشق؟ یعنی فکر میکنی من برات نقطه ضعف شدم؟ جونگکوک گفت: نمیدونم ولی وقتی اون پیام رو دیدم... برای اولین بار توی سالها ترسیدم. لیلی نگاهش کرد توی چشماش حقیقت بود، حتی اگه نمیخواست لحظه ای همه چیز ساکت شد. تنها صدای بارون بود... و تنش بینشون که مثل برق، هوا رو پر کرده بود. جونگکوک دستش رو بالا آورد، انگشتهاش رو گذاشت روی گونه ی لیلی. نه تند، نه عاشقانه. آروم، واقعی. باید آماده باشی. شاید این خونه هم دیگه امن نباشه. یک ساعت بعد همه چیز توی خونه تغییر کرده بود. محافظها اسلحه به دست، تمام محیط رو گشت میزدن ویلیام توی اتاق کنترل ،بود به نقشههای دیجیتال خیره، و لیلی... نشسته روی لبهی ،تخت با قلبی که نمیدونست داره برای ترس میزنه یا برای چیزی دیگه در باز شد. جونگکوک
دیدگاه ها (۲)

الماس من )پارت ۸ اومد تو توی دستش یه کیف کوچیک بود. - وسايلت...

الماس من )پارت ۹ داشت به هوش می اومد. دوید با لحنی مرموز گف...

( الماس من )پارت ۶ جونگکوک گفت: این خونه مخصوص زمانیه که همه...

( الماس من )پارت ۵ «یه ماشین دنبالت اومده چرخ عقب سمت راستش ...

الماس من پارت ۱۰ ،به آدمها دل میبنده. لیلی با صدایی خسته اما...

الماس من پارت ۳۴.پر از اشک به جونگکوک حیره بود جونگکوک دستش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط