عه عزیز

1402 عه عزیز ؛
اگه بخوام تو یک کلمه خُلاصت کنم میگم : "خستگی"
خستگی و فقط خستگی، مثل میدونِ جنگی بودی که اشتباهی بهش اعزام شده بودم، به عنوان سربازی که دلیل جنگیدنش رو نمیدونست، تنها چیزی که بهش آگاه بود، این بود که باید زنده بمونه و بی توجه به زخم هایی که هر لحظه تازه تر میشد، به زنده بودن ادامه میداد ؛
بدجوری بهم سخت گرفته بودی، اما این سرباز هنوز یه گوشه ایستاده و منتظر یه حمله ی جدیده، بنظر نمیاد چیزی تموم شده باشه، تو به همراه اتفاقاتی که برام رقم زدی، تو عمیق ترین گودالِ خاطراتم حک خواهی شد. حالا که به خط پایان رسیدیم، هنوز نمیدونم پیروزیِ این جنگ نصیب چه کسی شده.
و حالا.. 1403 حاضره بعد از همه ی اینها، بالاخره این سرباز خسته رو به خونَش برگردونه؟

۱:۳۹بامداد
دیدگاه ها (۱۵)

تا الان داشتم زندگی میکردم ک تاریخ رو دیدم و ۵ ثانیه خشکم زد...

واقعا نیاز به یک شروع جدید دارم. شهر جدید، خونه‌ی جدید، آدم‌...

من از دوست داشتنِ تو میمیرم و تو به زندگی‌ات ادامه بده. مُرد...

‌‏من اندازه‌ی سالیوان بغل داشتم واسه تو و غم‌هات، اندازه‌ی ف...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟏جونگ کوک:تو آر.....آرتو:آره آرتو هستم.جونگ‌کو...

خون آشام عزیز(84)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط