راه شدن دست من نبود
راهـے شدنــ دستــ منــ نــبود
آنـقدر رسیدهــ ام
کهـ دیگر مقصد را احساســ نمے کنم
تنها پے بردم کهـ هیچ وقتــ
شروعے در کار نیستــ
و از هر کـجآ ظهور کنے در میانهـ ای
مثل آفتابے که کور کورانه
هر روز
تمام طولــ پنجرهـ را طے مے کند
بے آنکه دستے از پشت پردهـ
تکرار احمقانه اش را
بهـ رویش بیاورد
من هم درستــ همین بودم
سرگردان میانــ آغوش ها و ازدحام ها
انگار
قطاریــ در من جامانده
یا خیابانـِ یتیمے را بر سر راهم گذاشتهـ اند
اینگونهــ بود که
جهان با تمام ِشیطنتـ هایش
از کنارمانـ گذشتــ
و مـآ را بهـ رویــ هیچ اتفاقے نیاورد
آنـقدر رسیدهــ ام
کهـ دیگر مقصد را احساســ نمے کنم
تنها پے بردم کهـ هیچ وقتــ
شروعے در کار نیستــ
و از هر کـجآ ظهور کنے در میانهـ ای
مثل آفتابے که کور کورانه
هر روز
تمام طولــ پنجرهـ را طے مے کند
بے آنکه دستے از پشت پردهـ
تکرار احمقانه اش را
بهـ رویش بیاورد
من هم درستــ همین بودم
سرگردان میانــ آغوش ها و ازدحام ها
انگار
قطاریــ در من جامانده
یا خیابانـِ یتیمے را بر سر راهم گذاشتهـ اند
اینگونهــ بود که
جهان با تمام ِشیطنتـ هایش
از کنارمانـ گذشتــ
و مـآ را بهـ رویــ هیچ اتفاقے نیاورد
- ۴۱۷
- ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط