invisiblelove

#invisiblelove
Part_3

هائون:

منم داشتم بهشون نگاه میکردم،نمیدونم چرا مادر جونگکوک فقط به من نگاه میکرد و لبخندی روی لبش بود
نگاهی به جونگکوک کردم و لبخندی زدم

جونگکوک:خب بیاید بریم داخل دیگه

یوری:اوممم ، باشه

رفتیم داخل و دیدم یونا داره خودشو مرتب می‌کنه و با دیدن من لبخند دندون نمایی زد و پرید تو
بغلم
بغلش کردم و بوسش کردم

هائون:تولدت مبارک یونا

یونا:وایییی،خیلی خوشحالم که اومدید

یوری:منو بغلم نمیکنی؟(با لحن بچه گونه)

یونا:هائون و جونگکوک ، برید از خودتون پزیرایی کنید تا جشن شروع شه

و بعد حرفش رفت تو بغل یوری و باهم یکم حرف زدن
جونگکوک نگاهی بهم کرد گفت بریم
باشه ای گفتم و رفتم روی یکی از صندلیا نشستیم
جونگکوک روی صندلی روب روی من نشست و گوشیشو بر داشت
منم داشتم مهمون هارو نگاه میکردم که مادر یونا رو دیدم
بلند شدم برم پیشش که

جونگکوک:کجا؟

هائون:اممم،پیش مامان یونا

جونگکوک سری تکون داد و من رفتم پیش مامان یونا و باهم حرف زدیم
رفتم دوباره بشینم سر جام که یکی دستم رو گرفت و کشید سمت اتاق

یوری:هائون هائون

هائون:ها ها ،چتههه

یوری:می‌دونی تهیونگ کیه؟

هائون:اره،پسر عموی یونا

یوری:اره،میشه یکاری کنی یکم باهم صمیمی شیم؟؟

هائون:(خندید)

از اتاق رفتم بیرون که خوردم به قامت بلندی(بلند تر از خودم)

جونگکوک:حواست کجاست

هائون: ببخشید خب ، مگه از عمد خوردم بهت؟؟

جونگکوک:.....


ادامه دارد......

( لایک فراموش نشه گلب✭)
دیدگاه ها (۰)

#invisiblelovePart_4جونگکوک:چشم داری که،هوففففهائون:توهم میب...

#invisiblelovePart_5جونگکوک:الان صدام کردی جونگکوک؟هائون:شنی...

#invisiblelovePart_2رفتم در رو باز کردمیه بسته پشت در بود ، ...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

#invisiblelovePart_13جونگکوک: خوشگل کردیهائون: خوشگل بودم ، ...

#invisiblelovePart_10تهیونگ: نخوابیدین؟منم با صدای شما و جیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط