ساکنم بر در میخانه که میخانه از اوست

ساکنم بر درِ میخانه که میخانه از اوست
می خورم باده که این باده و پیمانه از اوست

گر به مسجد کشدم زاهد و ، در دیر کشیش
چه تفاوت کند ، این خانه و آن خانه از اوست

خویش و بیگانه اگر رحمت و زحمت دهدم
رحمت خویش از او ، زحمت بیگانه از اوست

روزگاریست که در گوشه ی ویرانه ی دل
کرده ام جای که این گوشه ی ویرانه از اوست

گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی چه عجب
شمع از او ، محفل از او ، هستی پروانه از اوست,,

نیم آدم که از آن دانه ی گندم نخورم
من از او ، جنت از او ، خوردن از او ، دانه از اوست .حضرت مولانا




دیدگاه ها (۳)

خدای مهربانم ....تو نهایتیتو مهربانـــترینیبا تو من نفس کشید...

❤❤❤❤❤❤

خداوند شمارا از شرایطی عبور می دهدکه هیچ از آ ن سر در نمی آ ...

گناه چشم تو ... یا ... نه گناه عکاس استکه اینچنین به نگاهت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط