حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 14

ارسلان: بله
محراب: چن دیقه پیش رضا یهو غیبش زداا
ارسلان: خب
محراب: بعد گفت که با تلفن داشتم حرف میزدم. من حس کردم بعد اون مکالمه یه جوری شدع
ارسلان: وای اره افرین. یعنی به نظرت با کی بوده:
محراب: نمیدونم ولی میخوای گوشیشو ببینیم؟
ارسلان: نهههه اصلا این کار خیلی غیر اخلاقیه
محراب: خب میخوایم کمک رفیقمون کنیم.. غیر از این که نیست.
ارسلان: وای محراب هیچ وقت خودمو نمیبخشممم
محراب: ول کن بابا
*دستمو به سمت گوشی رضا بردم*
.................
رضا:*بچه هارو پیچوندم اومدم توی دستشویی و دوتا دستمو بین روشور دستشویی گذاشتم و خودمو توی آیینه نگاه میکردم. واقعا داشتم کلافه میشدم هم از ماجرای نیکا و هم بخاطر متین. با اینکه متین رفیقم بود ولی حس میکردم آینده ی خوبی با خواهرم دارن هر چند که خب خودشون باهم..... و خب فکر میکنن من نمیدونم. ولی بالاخره من این چیزارو خیلی خو میفهمم. ولی متین از قضیه نیکا خبر نداست فقط خودمو مامان خبر داشتیم
از طرفی دیگه ام حرفای مامانم خیلیییی رو مخم بوددد
وای خداااا. شیر آبو باز کردم و دستامو پر اب کردم و پاچیدم تو صورتم یکم صبر کردم خشک شه صورتم و بعد اومدم بیرون.*
دیدگاه ها (۱۷)

حقیقت پنهان🌱part 14ارسلان: پسورد دارههه اونو میخوای چیکا کنی...

حقیقت پنهان🌱part 15محراب: وقتی از بغل ممد اومدم بیرون دیدم ر...

حقیقت پنهان🌱part 13 با صدای رضا به خودم اومدم*.رضا: داداش خو...

حقیقت پنهان🌱part 12ارسلان: رضااااممد: باز این غیبش زدددمحراب...

پارت ۱۳

🖤مافیای من🖤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط