من از منظومه ی دردم و از دریای طوفانی

من از منظومه ی دردم ، و از دریای طوفانی

طلوع فصل بی تابم ، حلول ماه ویرانی

من از تلفیق دو احساس بی بنیاد می آیم

و یا از متن خاموشان یک پاییز بارانی

طنین نبض بی رنگی به رگ های زمان جاری است

من و دام نگاه شب واین بیمار بحرانی

به راه سربی این جاده ی بن بست مه آلود

هوا آمیزه ای دارد از ابهام و پریشانی

تمام خویش را در وسعت یک خواب می بینم

و یا در انزوای کوچه ای متروک و پنهانی

در این مجموعه ی خاکی ، من وتقدیر دلتنگی

ودر خواب فراموشی ،من وتعبیر پایانی
دیدگاه ها (۱)

هر صبح در آئینه ی جادویی خورشیدچون می نگرم او همه من ، من هم...

دلبری دارم که هر دم دلبری ها میکندعشوه ها میریزد و در قلب من...

بوسه ی نا چیده را میهمان لبها میکنی ؟با چه روئی عشق را از من...

شب کہ می آید ، نگارم را زیارت مےکنمتاسحر در باغ اندامش، سیاح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط