باورم کن... ( پارت ۱۳ )

《 ویو یونگی 》
بعد از خداحافظی میام خونه صدای هق هق میشنوم میفهمم صدای هاناس میرم اتاق، دیدم زانوهاشو بغل کرده گریه میکنه
یونگی: چیشده نفسم چرا گریه کردی
هانا: خفه شو برو اونور * گریه *
یونگی: چیشده خب *نگران*
هانا: بهترین رفیقمو فرستادی بره الان میگی چیشده عوضی؟*گریه*
یونگی: اگه میموند اینحا قطعا جیمین یکاری میکرد بخاطر امنیتش فرستادمش بره
هانا: تو غلط کردی، الان من تنهایی چیکار کنم؟
یونگی: تنها چرا من پیشتم همه کس من
هانا: نمیخوام * گریه*
یونگی: گریه نکن دیگه زود برش می‌گردونم
هانا: قول؟
یونگی: قول، حالا اشکاتو پاک کن پرنسس
گریه اش قط میشه اشکاشو پاک میکنه
یونگی: آفرین
روشو برمیگردونه اونور
یونگی: الان قهری باهام؟
هانا: با کسی که صنمی باهاش ندارم قهرم؟
یونگی: تو با من صنمی نداری؟
هانا: نه
یونگی: یاااا من دوست دارم
هانا: ولی من ازت بدم میاد
یونگی: ما رو باش ناز کیو میکشیم، مهم نیس
هانا: بذار برم خونه خودم توروخدااا
یونگی: نع
هانا: چراااا
یونگی: چون مال منی
هانا: نیستمممم
یونگی: هستی
هانا: نیستمممم
یونگی: هستی خانم مین
هانا: خفه شووووو
یونگی: هانا، عزيزم، دوست دارم چرا نمیفهمی
هانا: دروغههه همه ی حرفات دروغه، هوسه مث بقیه پسرا، توهم میخوای با احساساتم بازی کنی دیگه
یونگی: همه که مث هم نیستن
هانا: هستن

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga