برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
بازار شوق پردگیان باز درگرفت

شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه
ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت

زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست
سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت

بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک
این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت

یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح
شمع دلی که دامن آه سحر گرفت

چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار
شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت
شهریار
دیدگاه ها (۰)

امام رضا (ع) می فرمایند:ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است، و...

خستگی داشت کلافم میکرد سردی مه تو وجودم نشسته بود .صدای خش خ...

اولین پیچ رو که رد کنی ، صاف میای تو کوچه باغ...درختا خم شدن...

درین شب های مهتابی،که می گردم میان ِ بیشه های سبز ِ گیلان با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط