پارت
#پارت۱
محمد نشسته بود رو صندلی و تند تند سیگار می کشید. قشنگ معلوم بود داره رویاهاشم دود میکنه. چشماش برق میزد.
بی تاب بود.پاهاشو تند تند تکون میداد. عجیب هوای مستی داشت.
ناهید روی صندلی ولو شده بود و از پنجره بارون زده بیرونو نگاه می کرد. طرز نگاهشو نمی فهمیدم؛ فقط می دونستم گیر یه جفت چشم مشکی بی معرفته.
سپهر ساز دهنی دستش بود و می زد. آهنگش داشت داد میزد: امشب در سر شوری دارم....
با پای چپم به ساق محمد زدم و دستمو جلو ناهید تکون دادم. سپهر زده بود به اون درش! بلند صداش کردم تا اون موسیقی افسرده رو خفه کنه.
-منو ببین. بین یه مشت مست و پاتیل چی می کشم
ناهید پوزخند زد(زخم مچت سر باز کرده...)
تلخ شده بود. هیچ وقت این طوری زخم نمیزد.
محمد با شونش به کتفم ضربهای زد( بوی الکل میدی بدقول)
سرمو پایین انداختم. دست به یکی کردن برای قتل عامم.
سپهر خندان گفت(لنگ و پاچتو جمع کن پیرمرد.برو یه فکری واسه شقیقههات کن به که چهل نرسیدی...)
رفیقم، همدمم تو که میدونی پیری ربطی به سن نداره.آدم تو هر سنی میشه فرسوده بشه؛ اگه اونی که باید باشه، نباشه.
تلخ خندیدم.
-بی معرفتا نزنین تسلیم
ناهید گفت(پاشو اون بر باد رفته رو پلی کن)
-خسته نشدی؟
+از چی؟
-از نگاه کردن اسکارلت بخت برگشته
+نچ. تو از نگا کردن به اون البوم قرمز خسته شدی مگه؟
چشمم سوخت.
-تلخ شدی ناهید.
پوزخند زد.
محمد بلند شد و کاست جمعهی فرهاد و پلی کرد.
+چیه؟ نگام نکن که مثل ناهید یه چیزی بهت میگم. تو مگه از گوش کردن انریکه خسته شدی؟
بی معرفت شدن رفیقام. داشتن تیشه به ریشم میزدن. می دونستن انریکه مال زمانی بود که بارون خوب ابکشمون کرده بود و وقت بو کردن عطر موهای بارون خوردش رسیده بود.
تلخ خندی زدم و رو به سپهر گفتم:تو نمیخوای سهم متلکتو بگی؟
محمد نشسته بود رو صندلی و تند تند سیگار می کشید. قشنگ معلوم بود داره رویاهاشم دود میکنه. چشماش برق میزد.
بی تاب بود.پاهاشو تند تند تکون میداد. عجیب هوای مستی داشت.
ناهید روی صندلی ولو شده بود و از پنجره بارون زده بیرونو نگاه می کرد. طرز نگاهشو نمی فهمیدم؛ فقط می دونستم گیر یه جفت چشم مشکی بی معرفته.
سپهر ساز دهنی دستش بود و می زد. آهنگش داشت داد میزد: امشب در سر شوری دارم....
با پای چپم به ساق محمد زدم و دستمو جلو ناهید تکون دادم. سپهر زده بود به اون درش! بلند صداش کردم تا اون موسیقی افسرده رو خفه کنه.
-منو ببین. بین یه مشت مست و پاتیل چی می کشم
ناهید پوزخند زد(زخم مچت سر باز کرده...)
تلخ شده بود. هیچ وقت این طوری زخم نمیزد.
محمد با شونش به کتفم ضربهای زد( بوی الکل میدی بدقول)
سرمو پایین انداختم. دست به یکی کردن برای قتل عامم.
سپهر خندان گفت(لنگ و پاچتو جمع کن پیرمرد.برو یه فکری واسه شقیقههات کن به که چهل نرسیدی...)
رفیقم، همدمم تو که میدونی پیری ربطی به سن نداره.آدم تو هر سنی میشه فرسوده بشه؛ اگه اونی که باید باشه، نباشه.
تلخ خندیدم.
-بی معرفتا نزنین تسلیم
ناهید گفت(پاشو اون بر باد رفته رو پلی کن)
-خسته نشدی؟
+از چی؟
-از نگاه کردن اسکارلت بخت برگشته
+نچ. تو از نگا کردن به اون البوم قرمز خسته شدی مگه؟
چشمم سوخت.
-تلخ شدی ناهید.
پوزخند زد.
محمد بلند شد و کاست جمعهی فرهاد و پلی کرد.
+چیه؟ نگام نکن که مثل ناهید یه چیزی بهت میگم. تو مگه از گوش کردن انریکه خسته شدی؟
بی معرفت شدن رفیقام. داشتن تیشه به ریشم میزدن. می دونستن انریکه مال زمانی بود که بارون خوب ابکشمون کرده بود و وقت بو کردن عطر موهای بارون خوردش رسیده بود.
تلخ خندی زدم و رو به سپهر گفتم:تو نمیخوای سهم متلکتو بگی؟
- ۴.۰k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط