داستانشب
#داستان_شب...
ابوسعید ابوالخیر در راه بود.
گفت: «هر جا که نظر میکنم،بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»
گفتند: «کو؟ کجاست؟»
گفت: «همه جاست. هر جا که میتوان خدمتی کرد؛ یا هر جا که میتوان راحتی به دلی آورد. آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست. آن جا که یاری طالب محبت است و آن جا که رفیقی محتاج مروت.»
#شبتون_بخیر
ابوسعید ابوالخیر در راه بود.
گفت: «هر جا که نظر میکنم،بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»
گفتند: «کو؟ کجاست؟»
گفت: «همه جاست. هر جا که میتوان خدمتی کرد؛ یا هر جا که میتوان راحتی به دلی آورد. آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست. آن جا که یاری طالب محبت است و آن جا که رفیقی محتاج مروت.»
#شبتون_بخیر
- ۱.۳k
- ۰۵ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط