فت دانایی که ری خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاج

ګفت دانایی که ګرګی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر. لاجرم جاریست پیکاری سترګ، روز و شب مابین این انسان و ګرګ. زور و بازو چاره ی این ګرګ نیست، صاحب اندیشه داند چاره چیست. ای بسا انسان رنجور پریش، سخت پیچیده ګلوی ګرګ خویش. وی بسا زورآفرین مرد دلیر، هست در چنګال ګرګ خود اسیر. هرکه ګرګش را دراندازد به خاک، رفته رفته میشود انسان پاک. وانکه با ګرګش مدارا میکند، خلق و خوی ګرګ پیدا میکند. در جوانی جان ګرګت را بګیر، وای اګر این ګرګ ګردد با تو پیر. روز پیری ګر که باشی همچو شیر، ناتوانی در مصاف ګرګ پیر. مردمان ګر یکدګر را می درند، ګرګهاشان رهنما و رهبرند. اینکه انسان هست اینسان دردمند، ګرګها فرمانروایی میکنند. وآن ستمکاران که باهم محرمند، ګرګهاشان آشنایان هم اند. ګرګها همراه و انسانها غریب، با که باید ګفت این حال عجیب.
دیدگاه ها (۶)

میگن سه چیز هست که آدم از دیدنش سیر نمی ﺷﻪجادهآسماندریا ...

..

چه زود دیر می شود!در باز شد... برپا !... بر جا !درس اول : با...

خدﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﻤﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪﮔﻠﻮﯼ ﺧﺸﮏ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽﺑﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ...

هر که گرگ درونش را در اندازد به خاک رفته رفته میشود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط