اینم هدیه من به شما بابت عروسیم
اینم هدیه من به شما بابت عروسیم
تکپارتی اکوتاگاوا و اتسوشی
«وقتی عاشق هم میشن»
(بچه ها اینجا اکوتاگاوا و اتسوشی با هم دشمنن ولی مجبوری تو یه خونه هستن و تختاشونم دازای عزیز گفته باید یکی باشه)
ویو اکوتاگاوا
صبح بیدار شدم دیدم اتسوشی کنارم خوابیده البته عجیب نبود چون مجبوری بخاط اینکه دازای سان خونش خرابه اینجا باشم تا اون خونه من بمونه
اتسوشی: اوممم
اکوتاگاوا: ها(روشو برگردوند سمت اتسوشی)
درسته اتسوشی دشمنمه ولی واقعا خیلی کیوته دلم میخواست(عه عه زشته اکوتاگاوا زشته) نه نه نه اکوتاگاوا اون دشمنته اهههه اصلا ولش رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم صبحانه درست کنم
(بچه دازای عزیز خواسته هم کرم بریزه هم این دو بزرگوار رو اشتی بده برا همین دروغ گفته خونش خرابه)
ویو اتسوشی
از خواب بیدار شدم دیدم اکوتاگاوا کنارم نیست شاید رفته نههه خونه که به این زودیا درست نمیشه اهه بیخیال رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم پایین دیدم اکوتاگاوا داره صبحانه درست میکنه ولی از این زاویه چه جذابه(عه عه بچم عاشق شدهههه🫠🫠) رفتم و سلام کردم
اتسوشی: اوهایو
اکوتاگاوا: هوم
یعنی من اخر اینو میگیرم خفه میکنم با این کاراش(عه عه ارام باش اتسوشی جونم بچم تا یه دقیقه پیش داشت تعریفشو میکرد اون یکی هم قوربون صدقه میرفت چیشد اینجوری شد الان؟ 🤔🤔)
ویو اکوتاگاوا
وقتی گفت اوهایو بزور خودمو گرفتم که نبوسمش یعنی واقعا... اره.. من عاشق اتسوشی شدم ( اوووو بچم عاشق شدهههه 💃💃) همین امروز بهش میگم
فلش بک بعد صبحانه و این حرفا
ویو اتسوشی
اکوتاگاوا گفت برم تو اتاق ولی خجالت میکشم چون مطمئنم عاشقش شدم ولی میرم
رفتم و تا درو باز کردم اکوتاگاوا منو چسبوند به دیوار و شروع کرد خوردن لبام خیلی محکم مک میزد بعد دو دقیقه ازم جدا شد
اکوتاگاوا: عاشقتم (چه رو راسته بچم)
اتسوشی: منم
ویو اکوتاگاوا
تا گفت منم سریع انداختمش رو کولم و بردم گذاشتمش رو تخت و شروع کردم درآوردن لباساش اونم مال منو در می اوردو....
بله دیگه قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
و من از دازای شنیدم که اتسوشی تا دو هفته مثل پنگوئن راه میرفته خب امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره و دوستون دارم درخواست هم قبوله دیگه زیاد حرف زدم بای بای ❤❤🫶🏻🦋🦋
تکپارتی اکوتاگاوا و اتسوشی
«وقتی عاشق هم میشن»
(بچه ها اینجا اکوتاگاوا و اتسوشی با هم دشمنن ولی مجبوری تو یه خونه هستن و تختاشونم دازای عزیز گفته باید یکی باشه)
ویو اکوتاگاوا
صبح بیدار شدم دیدم اتسوشی کنارم خوابیده البته عجیب نبود چون مجبوری بخاط اینکه دازای سان خونش خرابه اینجا باشم تا اون خونه من بمونه
اتسوشی: اوممم
اکوتاگاوا: ها(روشو برگردوند سمت اتسوشی)
درسته اتسوشی دشمنمه ولی واقعا خیلی کیوته دلم میخواست(عه عه زشته اکوتاگاوا زشته) نه نه نه اکوتاگاوا اون دشمنته اهههه اصلا ولش رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم صبحانه درست کنم
(بچه دازای عزیز خواسته هم کرم بریزه هم این دو بزرگوار رو اشتی بده برا همین دروغ گفته خونش خرابه)
ویو اتسوشی
از خواب بیدار شدم دیدم اکوتاگاوا کنارم نیست شاید رفته نههه خونه که به این زودیا درست نمیشه اهه بیخیال رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم پایین دیدم اکوتاگاوا داره صبحانه درست میکنه ولی از این زاویه چه جذابه(عه عه بچم عاشق شدهههه🫠🫠) رفتم و سلام کردم
اتسوشی: اوهایو
اکوتاگاوا: هوم
یعنی من اخر اینو میگیرم خفه میکنم با این کاراش(عه عه ارام باش اتسوشی جونم بچم تا یه دقیقه پیش داشت تعریفشو میکرد اون یکی هم قوربون صدقه میرفت چیشد اینجوری شد الان؟ 🤔🤔)
ویو اکوتاگاوا
وقتی گفت اوهایو بزور خودمو گرفتم که نبوسمش یعنی واقعا... اره.. من عاشق اتسوشی شدم ( اوووو بچم عاشق شدهههه 💃💃) همین امروز بهش میگم
فلش بک بعد صبحانه و این حرفا
ویو اتسوشی
اکوتاگاوا گفت برم تو اتاق ولی خجالت میکشم چون مطمئنم عاشقش شدم ولی میرم
رفتم و تا درو باز کردم اکوتاگاوا منو چسبوند به دیوار و شروع کرد خوردن لبام خیلی محکم مک میزد بعد دو دقیقه ازم جدا شد
اکوتاگاوا: عاشقتم (چه رو راسته بچم)
اتسوشی: منم
ویو اکوتاگاوا
تا گفت منم سریع انداختمش رو کولم و بردم گذاشتمش رو تخت و شروع کردم درآوردن لباساش اونم مال منو در می اوردو....
بله دیگه قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
و من از دازای شنیدم که اتسوشی تا دو هفته مثل پنگوئن راه میرفته خب امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره و دوستون دارم درخواست هم قبوله دیگه زیاد حرف زدم بای بای ❤❤🫶🏻🦋🦋
- ۶.۶k
- ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط