عطر آغوش تو بر پیرهنم جا مانده

عطـرِ آغـوشِ تـو بـر پیـرهنم جا مانده
یک نفـر بعدِ تـو اینجا تک و تنها مانده

آنچه از خاطرِ تـو در دلِ من مانده هنوز
چمـدانی پُـرِ احسـاس در اینجـا مانده

قصهٔ عشقِ زلیخا، کـه زبانزد شده است
رازِ عشقش هـمه جا مثـلِ معمـا مانده

بس که از پنجره هی اسمِ تو را داد زدم
چشمِ ایـن پنجره از رفتـنِ تـو وا مانده

زود برگرد! کـه این چلچله افسرده شده
مـرغِ عـاشق وسطِ چلـه ی سرما مانده

کاش امشب شبِ دلتنگیِ من سر برسد
چشمِ امیـدِ مـن امـروز بـه فـردا مانده

#فرح_علی_بابایی


💫🎋
دیدگاه ها (۳)

با غم تنهایی ام دیگر مدارا کرده امبا خودم یک خلوت جانانه برپ...

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیستهمه چیزم شده و هیچ مرا ...

روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشدخواستم دیوانه‌وار از عشق برگ...

عاشقش بودم ولی هرگـــز مــرا یاری نکرددر نبـــرد بــا رقیب ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط