از خیابان دلت که می گذرم

از خیابان دلت که می گذرم
چراغ قرمز نگاهت
مرا به توقف وا می دارد
می ایستم
و شراب سرخ لبانت را
بی اختیار لاجرعه سر می کشم
مست می شوم و
درون دایره نگاهم پر می شود از عشق
دستت را در میان غربت هزاران نگاه بیگانه به اشنایی می فشارم و مدام
فریاد می دارم که
دوستت دارم و
دوستت دارم و
دوستت دارم
دیدگاه ها (۳)

طبقِ روالِ هر شبکمی فکر و خیال کردمکمی تحلیل کردم آنچه بینما...

چیزی که شکست؛ یا جمع نمیشود یا اگر هم شدنصفِ و نیمه می‌ماند ...

همدیگر را یافتن ...هنر نیست ...هنر این است که ...همدیگر را گ...

قویترین آدمهاهمیشه کسانی نیستند کهپیروز می شوند، بلکه آنهایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط