پارت

پارت ۱۴

چشم انداختم تا میلادو پیدا کنم.به ماشینش تکیه زده بودو دستاشو بغل کرده بود.
منو ک دید دستی تکون داد و لبخند زدم منم دستمو تکون دادم و رفتم سمتش.
سلام کردبم و سوار شدیم.گفت
_چه خبر؟
_خبر که... زیاده.حالا بت میگم.کی رسیدی؟
_دیشب
یه مشت زدم تو بازوش
_پس چرا زنگ نزدی؟
خندید و گفت
_بابا ساعت ۳ صبح رسیدم زنگ میزدمم خواب بودی دیگه.
از حالت تهاجمی درومدم و گفتم
_خب از تقصیرت میگذرم.
_مامانت چطوره؟
_مامانمم خوبه.اینروزا خیلی کم میبینمش...شب میای خونه ما؟با عمو.
_حالا ببینم چی میشه.
قرار شد که میلاد و عمو و زن عمو شب بیان خونه ما.البته باید به مامان میگفتم که دعوتشون کنه.میخواستم شب مو به مو اتفاقاتی که برام افتاده رو برای میلاد تعریف کنم.
دیدگاه ها (۱)

پارت۱۵میلاد منو رسوند و خودش رفت.هرچی اصرار کردم نیومد تو.کل...

پارت ۱۶شب شد و چیزی نمونده بود تا میلاد و خونوادش برسن.یه تو...

🌸 میلاد🌸 در رمان ماه خاموش🌑

پارت۱۳چیزی نگفت.کلافه گفتم_حداقل اسمتو بگو.کی هستی تو؟کمی نگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط