عروسفراری
#عروس_فراری
پارت¹³
با توقف ماشین...
از پشت شیشه نگاهی به حیاط عمارت میندازم، حتی تو اون تاریکی هم قشنگ بود...
در ماشین رو بدون کمک گرفتن از مین جون باز میکنم و از ماشین خارج میشم...
- دنبالم بیاین
بازم به دنبالش...
با دقت به اطراف نگاه میکردم...
باید سه روز اینجا زندگی میکردم...
پس بهتر بود از همین الان که پا میزارم داخل اینجا حواسم به همهچیز باشه...
اما نمیدونستم باید دنبال چی بگردم، تهیونگ اینو بهم نگفته بود...
کلافه نفسمو میفرستم بیرون...
عمارت بزرگ و مجللی بود، داخل عمارت بیشتر از رنگ طلایی به کار رفته بود...
مین جون: وارد اتاق شین
با باز شدن در باید میرفتم داخل...
کمی تنم میلرزید...
نمیدونستم با چه کسی قراره روبه رو بشم...
با کلی تردید وارد اتاق شدم، مردی پشت به من نشسته بود رو صندلی...
_ برده ی جدیدم رسید
با به جهش از روی مبل بلند شد و برگشت سمتم...
مرد زیبا و خوش چهره ای بود...
با قدی بلند و اندامی مانکن مانند...
چند قدم فاصله بینمون رو با قدماش کم کرد...
روبه روم قرار گرفت، سرشو به سمتم خم کرد، بوی بد الکل پیچید توی مشمامم...
حالم بد شد، کاش قبول نمیکردم، میترسیدم بلایی سرم بیاره...
چشماشو بست و با ولع بو میکرد...
_ اممم بوی خوبی میدی
بیشتر تو صورتم خم شد و روی گونم رو ل...یسید...
با این کارش سیخ ایستادم...
حتی تکون هم نمیخوردم...
آب دهنمو قورت دادم و اندازه یه سانت به عقب رفتم...
من کجا بودم؟...
داشتم چیکار میکردم؟...
نکنه منو به عنوان برده ج...نسیش میخواد...
«جونگکوک»
با زنگ خوردن گوشیشم، خیز برداشتم سمتش...
باامید به اینکه خبری از جینا باشه به صفحه گوشی زل زدم...
با دیدن اسم چانیول بادم خالی شد...
خواستم تماس رو رد کنم خودش قطع شد...
نفسمو فوت کردم بیرون و از جام بلند شدم...
به سمت پنجره حرکت کردم...
از پشت پنجره به آسمون ابری و دل گرفته شب خیره شدم...
چقدر دلم براش تنگ شده بود...
اون دختر شیطون و نق نقو...
با چشمای وحشیش بدجور منو دلتنگ خودش کرده بود...
با زنگ خوردن مجدد گوشیم فهمیدم بازم چانیوله...
اخلاقش دستم اومده بود، میدونستم تا جواب ندم ول کن نیست...
سمت گوشی میرم و از روی میز بر میدارش...
کلافه تماس رو وصل میکنم و بی درنگ میگم...
_ زود کارتو بگو کلی کار سرم ریخته
صدای اعتراض آمیزش از پشت گوشی بلند شد...
چانیول: جئون کی میخوای اخلاقتو عوض کنی
دستی به صورتم میکشم...
_ چیکار داشتی که زنگ زدی؟
چانیول: میخوام درمود چیز مهمی باهات صحبت کنم بعدشم باید برده ی جدیدمم ببینی خیلی ناز و ظریفه
حتماً میخواد باز بگه میخوام حرمسرا باز کنم...
یا یه بار بزرگ داخل بهترین خیابان سئول بسازم...
_ حوصله ندارم بزارش برای یه وقت دیگه
چانیول: نوچ فردا میبینمت جئون....
شرط:۲٠ کامنت
پارت¹³
با توقف ماشین...
از پشت شیشه نگاهی به حیاط عمارت میندازم، حتی تو اون تاریکی هم قشنگ بود...
در ماشین رو بدون کمک گرفتن از مین جون باز میکنم و از ماشین خارج میشم...
- دنبالم بیاین
بازم به دنبالش...
با دقت به اطراف نگاه میکردم...
باید سه روز اینجا زندگی میکردم...
پس بهتر بود از همین الان که پا میزارم داخل اینجا حواسم به همهچیز باشه...
اما نمیدونستم باید دنبال چی بگردم، تهیونگ اینو بهم نگفته بود...
کلافه نفسمو میفرستم بیرون...
عمارت بزرگ و مجللی بود، داخل عمارت بیشتر از رنگ طلایی به کار رفته بود...
مین جون: وارد اتاق شین
با باز شدن در باید میرفتم داخل...
کمی تنم میلرزید...
نمیدونستم با چه کسی قراره روبه رو بشم...
با کلی تردید وارد اتاق شدم، مردی پشت به من نشسته بود رو صندلی...
_ برده ی جدیدم رسید
با به جهش از روی مبل بلند شد و برگشت سمتم...
مرد زیبا و خوش چهره ای بود...
با قدی بلند و اندامی مانکن مانند...
چند قدم فاصله بینمون رو با قدماش کم کرد...
روبه روم قرار گرفت، سرشو به سمتم خم کرد، بوی بد الکل پیچید توی مشمامم...
حالم بد شد، کاش قبول نمیکردم، میترسیدم بلایی سرم بیاره...
چشماشو بست و با ولع بو میکرد...
_ اممم بوی خوبی میدی
بیشتر تو صورتم خم شد و روی گونم رو ل...یسید...
با این کارش سیخ ایستادم...
حتی تکون هم نمیخوردم...
آب دهنمو قورت دادم و اندازه یه سانت به عقب رفتم...
من کجا بودم؟...
داشتم چیکار میکردم؟...
نکنه منو به عنوان برده ج...نسیش میخواد...
«جونگکوک»
با زنگ خوردن گوشیشم، خیز برداشتم سمتش...
باامید به اینکه خبری از جینا باشه به صفحه گوشی زل زدم...
با دیدن اسم چانیول بادم خالی شد...
خواستم تماس رو رد کنم خودش قطع شد...
نفسمو فوت کردم بیرون و از جام بلند شدم...
به سمت پنجره حرکت کردم...
از پشت پنجره به آسمون ابری و دل گرفته شب خیره شدم...
چقدر دلم براش تنگ شده بود...
اون دختر شیطون و نق نقو...
با چشمای وحشیش بدجور منو دلتنگ خودش کرده بود...
با زنگ خوردن مجدد گوشیم فهمیدم بازم چانیوله...
اخلاقش دستم اومده بود، میدونستم تا جواب ندم ول کن نیست...
سمت گوشی میرم و از روی میز بر میدارش...
کلافه تماس رو وصل میکنم و بی درنگ میگم...
_ زود کارتو بگو کلی کار سرم ریخته
صدای اعتراض آمیزش از پشت گوشی بلند شد...
چانیول: جئون کی میخوای اخلاقتو عوض کنی
دستی به صورتم میکشم...
_ چیکار داشتی که زنگ زدی؟
چانیول: میخوام درمود چیز مهمی باهات صحبت کنم بعدشم باید برده ی جدیدمم ببینی خیلی ناز و ظریفه
حتماً میخواد باز بگه میخوام حرمسرا باز کنم...
یا یه بار بزرگ داخل بهترین خیابان سئول بسازم...
_ حوصله ندارم بزارش برای یه وقت دیگه
چانیول: نوچ فردا میبینمت جئون....
شرط:۲٠ کامنت
- ۵.۸k
- ۳۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط