دستموبگیر

#دست_مو_بگیر
#پارت_یازدهم

آروم با خودم تکرار میکردم.

من- پشت اتاق نشیمن، پشت اتاق نمشیمن... نیس که! اها اِناش

وارد حموم شدم.

من- چی گو*ها! مردمم پولدار شدنا!...

لباسم و دراوردم تا خراب نشه. کلاً فقط لباس زیر تنم بود.
همونطور که داشتم پاهام و میچستم با خودم کَلَنجار میرفتم

من- خب بگو چرا گوشی تو جا گذاشتی!
اخه احمق، چرا اون سیگار با درصد بالا رو کشیدی؟ خب بیش*عور، اگه همونجا یک کاری یا یک چیزی به جونگکوک میگفتی چی؟...

حرفای زیادی زدم، اصلا حواسم نبود که کجام و چیکار میکنم و هرلحظه ممکنه جونگکوک حرفام و بشنوه.

من- ... خب چرا اون باید بهت کمک کنه؟ اصلا تو چرا قبول کردی؟ اون یک پسره عو*ضی آشغ*اله که اینقدر حالتو بد کرده...

دیگه هرچی فحش میتونستم و بد بیرا بود داشتم بهش میگفتم، که یهو صدای درب اومد و حرفم و قطع کردم.
تق تق تق...

(شوکه)من- بله!!!؟
جونگکوک- اگه فحشات تموم شده بیا بیرون باید بخوابیم

(خنده)[اَااااااااا! همه حرفام و شنییید! خدا تو چقدر او*سکلی یوشی!]

من- باشه باشه الان میام

ضربان قلبم بالا رفته بود.
نه بخاطر وجود جونگکوک، فقط بخاطر اینکه یهو اومد و همه چیز و شنیده.
....................................................
خوب دوستان همونطور که میدونید از الان تا یک موقع نا مشخصی رمان های دستمو بگیره، قطره ی خون گردنم و زندگی من اینجا گذاشته میشه ممنون به خاطر حمایتتون
دیدگاه ها (۲)

آقای رئیس پارت ششم یه هفته بعد : خب توی این یه هفته اتفاقی ن...

واییی بدبخت

خشن اما مهربون

مرگ بی پایان پارت ۳۱

جیمین فیک زندگی پارت ۷۰#

my baby girlPart;33season;2________________________________ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط