یک روز صبح بیدار شدم و فهمیدم درونم چیزی شکسته مثل یک ش
یک روز صبح بیدار شدم و فهمیدم درونم چیزی شکسته، مثل یک شکستگی بزرگ روی شیشه اصلی خانه، نریخته، شکسته اما. یک منحنی درد که در انتظار طلوع شکست و حالا غروب هاست که در شکستگی ها می نشینند، هزاران بار.
- ۳.۲k
- ۰۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط