صدایت را

صدایت را
بالا ببر اما نه آنقدر که
تمام باورهای قدیمی‌ام از مو نازکتر شوند..


قرارمان بود که
بی‌خیالِ تمامِ مصیبت‌های فردا
_تمامِ رفتن‌ها و هرگز نماندن‌ها_
هوای بارانی هم را داشته باشیم..
قرارمان بود که
لیوان‌مان، نیمهٔ خالی نداشته باشد..

بیا قرار بگذاریم
که انتهای هر دعوا
جای چمدان دست هم را بگیریم.. و
در آغوش یکدیگر قدم بزنیم تا
دلِ چمدان‌ها
از مقصدهای آلزایمر گرفته پُر نشود..
.
.
می‌دانی
ابری که می‌شوی،
زیر بارانت می نشینم تا
خیسِ اشک‌هایی شوم که
تو را آفتابی می‌کند..

تو بارانت را روی من بگیر
بی‌منت آغوش‌های دیگری که
روی خیسیِ شُر شُر زدن‌های تو
چتر باز می‌کنند..

من عذر تمام چترها را می‌خواهم
مادامی که زیر آسمان تو قدم بزنم.. که
آفتابی و بارانی‌اش،
یک اندازه به دل این رهگذر می‌نشیند..


#حمیدرضا_هندی
دیدگاه ها (۵)

تمام بهار رابه عصیانِ یک رگبارِ پائیزی خواهم فروخت، تابه آب ...

دلم هوای تو کرده شه خراسانی ..چه می شود که بیایم حرم به مهما...

در آن صحن قدیمی حــــرم ،رو به روی پنجره فـــولاد...یکی جـــ...

"جایی برای آدمِ کشتی شکسته هست ،در عرشه سفینه ات ای نوح کربل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط