تنها چیزی که میدانم این است که خیلی دلم برایت تنگ شده اس

تنها چیزی که می‌دانم این است که خیلی دلم برایت تنگ شده است. هرگز گمان نمی‌کردم که اینقدر به تو دل‌بسته باشم و با این شدت دوستت بدارم. اما اکنون که چند ماهی از آخرین صحبت‌مان می‌گذرد، می‌فهمم که به چه اندازه بدون تو از درون تنهایم. نه اینکه تنهایی چیز بدی باشد ولی برای منی که در هر نقطه از زندگی‌ام از تو تصویری هست، دردناک است. قبل‌ترها زمانی که به پایان دوستی‌مان می‌اندیشیدم، گمان می‌کردم که قرار نیست اتفاق خاصی بیوفتد؛ من آنقدر در زندگی‌ام رنج کشیده‌ام که هیچ چیزی نمی‌تواند مرا اینقدر بیازارد. دریغ از آنکه بعضی دردها مثل عادت ماهانه هستند و هر چندبار هم که تکرار شوند، باز می‌توانند همچون روز اول دردناک باشند و حتا دردناک‌تر.
نبود تو آب سردی نیست که بر سرم ریخته شود و پس از مدتی عادی بودن و عادی شدن فعل همراهش باشد. نبود تو مثل لکنت زبان است. هر چقدر هم که زمین و زمان تلاش بر بی‌اهمیت نشان دادنش بکنند، باز در اعماق وجودت خلاء بی‌انتهایی را احساس خواهی کرد. هر فرد جدیدی که در زندگی‌ات ملاقات می‌کنی، با چشم‌هایش، با حرکات دست‌هایش و با تمام چیزهای دیگری که به او مربوط می‌شود، به طور محسوس یا نامحسوسی لکنت زبانت را یادآور می‌شود. نبود تو‌ مثل مشتی است که ناگهان بر صورت آدم می‌کوبد. بی آنکه بداند کِی، کجا و چگونه ضربه خورده و بر زمین افتاده‌است.
_سپیده

سی‌اُمِ‌خرداد
یازدهِ شب
دیدگاه ها (۰)

فرار می‌کنم. مثل همیشه. با بالاترین سرعتی که از خودم می‌شناس...

باید آدم تویِ جیبش یه کلمه‌هایی داشته باشه که باهاش بتونی یه...

بعضی زخما هستن، فراموششون نکردی، درد هم می‌کنن، حتی جاشون می...

نیمه شب‌ها شمع روشن می‌کنم تا تورو توی شعله ببینم. از بین دو...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط